داستان طنز "چل تیكه"
نوشته
محمد پور ثانی
باور كنید وقتی از پلههای عكاس خانه بالا میرفتم، به تنها چیزی كه فكر نمیكردم این بود كه كارمان با عكاس مربوطه به كتك كاری بكشد و با دماغی خون آلود از كلانتری محل سر در بیاوریم !
آقای عكاس ضمن این كه خط سیر نگاهم را مشخص میكرد، گفت: لطفاً یه كمی لبخند بزنید.
همان طوری كه تنم به طرف راست و گردنم به طرف چپ متمایل بود، بدون این كه كوچكترین حركتی به ستون فقرات بدهم، پرسیدم آخه چرا؟!
ـ برای این كه توی عكس اخم كرده و عبوس میافتید و اون وقت هر كسی آن را ببیند به شما خواهد گفت اون عكاس بیشعور، عقلش نرسید بهت بگه لبخند بزن؟
ـ چشم.........بفرمائید!
به زور نیشم را باز كردم و بیصبرانه انتظار میكشیدم شاسی مربوط به عدسی دوربین را كه همانند سرسیم دینامیت در دست گرفته بود فشار بدهد. ولی نه تنها فشار نداد بلكه بیاختیار با دلخوری آن را ول كرد روی هوا. آمد به طرفم و كمی سرم را بیشتر به سمت چپ خم كرد. و گفت: توی لبخند كه نباید دندونهای آدم معلوم باشه جانم!
گفتم: بفرمائین خوبه؟
ـ نه عزیزم، دندون به هیچ وجه معلوم نشه كه توی عكس عین دراكولا بیفتد، سعی كنید لبهاتون كمی به طرفین كشیده بشه! ببینید این طوری، هوم ..............
اصل داستان را در ادامه مطلب از دست ندهید
ادامه مطلب |