گروه علمی فرهنگی هنری

سایه

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

سايت ها و وبلاگهاي مفيد:


امکانات


Amateur art.1

نقاشی آماتور شماره 1

مکان کلاس 104 دانشکده برق دانشگاه نجف آباد

زمان : سشنبه ساعت 12.45 بعد از کلاس مدار منطقی استاد قاضی زاده.....

وقتی یکی از اعضایی سایه بیکار بشه.....!!!

نويسنده: بهنام تیموری تاريخ: شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

نقاشی آماتور شماره 1

 

نقاشی آماتور شماره 1

مکان کلاس 104 دانشکده برق دانشگاه نجف آباد

زمان : سشنبه ساعت 12.45 بعد از کلاس مدار منطقی استاد قاضی زاده.....

وقتی یکی از اعضایی سایه بیکار بشه.....!!!

نويسنده: تاريخ: شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

با ستاره سینمای فرانسه -ماریون کوتیارد- بیش‌تر آشنا شوید

ماریون کوتیار (به فرانسوی: Marion Cotillard) سی ام سپتامبر ۱۹۷۵ در پاریس متولد شد. او بازیگر و خواننده فرانسوی است. او با بازی در فیلم‌هایی در فیلم‌هایی چون تاکسی، فوریا و چیزهای زیبا توانست نظر منتقدان را جلب کند. بازی او در سه گانه تاکسی به تهیه کنندگی لوک بسون، از او چهره‌ای شناخته شده ساخت. یک سال خوب نخستین پروژه هالیوودی او، یک کمدی جذاب به کارگردانی رایدلی اسکات بود که در آن، در نقش یک زن فرانسوی با راسل کرو همبازی شد. اما افتخارات بین‌المللی او از زمانی آغاز شد که کوتیارد به عنوان نخستین هنرپیشه فرانسوی، جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را دریافت کرد. او یک جایزه اسکار، یک جایزه بافتا، یک جایزه سزار و یک جایزه گلدن گلوب برای بازی در نقش ادیت پیاف در فیلم زندگی یک گل سرخ را به‌دست آورده است. پس از این کوتیارد به بازیگری در پروژه‌های بین‌المللی تبدیل شد. او در سال ۲۰۰۹ در فیلم دشمنان مردم اثر مایکل مان مقابل جانی دپ بازی کرد. در همین سال نیز در فیلم نُه در کنار دانیل دی-لوئیس، با گروهی از بازیگران مطرح زن سینمای جهان، از پنه لوپه کروز تا سوفیا لورن همبازی شد.

این اواخر همکاری‌های او با کریستوفر نولان، فیلمساز بزرگ سینمای جهان و سازنده سری بتمن، باعث شد تا نام کوتیارد یک بار دیگر سر زبان‌ها بیفتد. او پیش از فیلم فرهادی، به زودی با حضور در تازه‌ترین بلاک باستر نولان، یعنی شوالیه تاریکی برمی‌خیزد، به پرده سیماهای جهان بازمی‌گردد.

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

ستاره بزرگ سینمای فرانسه و برنده جایزه اسکار با سازنده

 

بالاخره اطلاعات اولین فیلم غیر ایرانی اصغر فرهادی لحظاتی قبل مشخص شد.

تهیه‌کننده‌ی فیلم جدید فرهادیبه نکات قابل توجهی از فیلم جدید این کارگردان ایرانی اشاره کرده که شاید مهم‌ترین آنها حضور ماریون کوتیار بازیگر مشهور فرانسوی و برنده‌ی جایزه اسکار در این پروژه‌است.

شرکت ممنتو فیلم که پیش از این پخش اروپایی دو فیلم آخر فرهادی «درباره‌ الی...» و «جدایی نادر از سیمین» را بر عهده داشته، قرار است فیلم جدید فرهادی را در فرانسه تهیه کند. به گزارش اسکرین دیلی، الکساندر ماله‌گای امروز از سوی شرکت ممنتو فیلم اینترنشنال اعلام کرده که فیلم جدید فرهادی پاییز امسال با بودجه‌ای 11 میلیون یورویی در پاریس کلید خواهد خورد. به گفته‌ی ماله‌گای فرهادی هم‌اکنون مشغول بازنویسی  فیلم‌نامه‌ی کار جدید خود است. این فیلم نیز همانند کارهای قبلی فرهادی تریلر احساسی و اجتماعی است که با تعلیق و چرخش‌های داستانی خود نفس تماشاگر را از ابتدا تا به انتها حبس خواهد کرد.

فرهادی در خصوص فیلم جدید خود به فیلم فرانس اعلام کرده که:‌« من به دنبال آنم که در فیلم‌هایم بیشتر از پاسخ تماشاگران را با پرسش مواجه کنم. چیزی که دنیای امروز بیش از همیشه به آن نیاز دارد، طرح کردن سوال‌های جدید برای جواب‌های قدیمی است. احتمالا می‌توان این سینما را سینمای بازجویی و استنطاق نامید.»

آخرین فیلم فرهادی« جدایی نادر از سیمین» علاوه بر کسب جوایز معتبر متعدد از خرس طلای برلین گرفته تا اسکار بهترین فیلم خارجی، فروشی بیش از 25 میلیون دلار در سراسر دنیا داشته‌است.

پیش از این صحبت‌های مختلفی درباره‌ی ترکیب بازیگران فیلم به‌گوش می‌رسید، اما ماله‌گای امروز ضمن تایید حضور کوتیار در فیلم فرهادی، از اضافه شدن این بازیگر مشهور فرانسوی به پروژه جدید ممنتو فیلم ابراز خوشحالی کرده‌است. کوتیار که امروزه به واسطه‌ی حضور در فیلم‌های هالیوودی شهرتی بین‌المللی دارد، در سال 2007 برای ایفای نفش ادیت پیاف جایزه اسکار بهترین بازیگر زن را به خود اختصاص داده‌است. کوتیار امروز در جشنواره‌ی کن بر روی فرش قرمز فیلم جدید ژاک اودیار حضار خواهد شد. از فرهادی و ماله‌گای نیز در جشنواره کن امسال قرار است تقدیر شود.

تازه ترين فيلم فرهادي پيش از اين جايزه رسانه اي اتحاديه اروپا را دريافت كرده بود كه قرار است در جشنواره كن به اين كارگردان اهدا شود. خانم واسیلیو(كميسر آموزش و پرورش اتحاديه اروپا) اعلام کرده که از اهدای این جایزه به فرهادی مفتخر است، زیرا فیلم جدید وی به هویت فرهنگ پرمایه و باز اروپایی در زندگی روزمره می‌‌پردازد: « فرهادی پس از موفقیت جهانی با فیلم جدایی، به سوژ‌ه‌ای متعهدانه در مورد جهانشمولی برابری روی آورده است.»

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:ستاره,بزرگ,سینمای,فرانسه,جایزه,اسکار,سازنده,اصغر فرهادی,عکس,ممنتو فیلم, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

Amateur Art_1

 نقاشی آماتور شماره 1

مکان کلاس 104 دانشکده  برق دانشگاه نجف آباد

زمان : سشنبه ساعت 12.45 بعد از کلاس مدار منطقی استاد قاضی زاده.....

وقتی یکی از اعضایی سایه بیکار بشه.....!!!

 

نويسنده: تاريخ: چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:نقاشی, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

ریاضیات در گذرگاه تاریخ (گذرگاه 2)

ریاضیات در گذرگاه تاریخ (گذرگاه 2)

در سال 47ق.م که ژول سزار نیروی دریایی مصر را آتش زد، در کتابخانه بزرگ اسکندریه نیز حریقی ایجاد شد که قسمت اعظم آنرا نابود ساخت. بالاخره در سال 30ق.م به هنگام امپراطوری ملکه کلئوپاترا کشور مصر یکی از ایالات امپراطوری روم شد.

در این دوره کوتاه از کشفیات جدید خبری نبود و دانشمندان متوسطی نظیر بطلیموس، منلائوس و باپوس نیز که ظهور کردند تنها به تعلیم و انتشار آثار قدما اکتفا نمودند.

 

که به احتمال قوی با امپراطوران بطالسه هیچگونه ارتباطی ندارد در تعقیب افکار هیپارک کوشش بسیار کرد.

کتاب مشهور او به نام اصلی «ترکیب ریاضی» شامل یک دستگاه هیأت بیان حرکت دورانی اجسام سماوی و یکدورة کامل مثلثات کروی و مستقیم‌الخط و توضیح و محاسبة نمودهای حرکت بومی است.

این کتاب را درسال 827 از یونانی به عربی ترجمه کردند و نام آنرا مجسطی یعنی «بسیار بزرگ» نهادند و از آن پس به همین نام باقی ماند.

 

 

 

منلائوس که در اواخر قرن اول میلادی در اسکندریه می‌ زیست به امر امپراطور دومی سین کتابی تألیف کرد که قضیه معروف منلائوس دربارة چهارضلعی محاطی در آن ذکر شده است.

پاپوس که دورة زندگانیش در حدود 350 میلادی بوده است دارای کتابی است به نام «مجموعة ریاضیات». هدف وی از تدوین این کتاب آن بوده است که به اختصار نتایجی را که از بدو پیدایش علم هندسه تا آن زمان حاصل شده بود برای خود بیان نماید. با این حال در مواردی بسیار، احکام جدید و جالبی که از اکتشافات خودش بوده است را بر آن می افزود. ریاضیات در گذرگاه تاریخ (گذرگاه 2)

 

مسأله معروف پاپوس که در همه کتابهای هندسة ما وجود دارد و قضیه بسیار مهم تعیین مرکز ثقل سطوح و احجام که برخلاف واقع آنرا به گولدن نسبت داده‌اند، از اکتشافات پاپوس به شمار رفته است.

 

 

در این احوال، هندوستان به منزله یک مرکز جدید روشنفکری توسعه می ‌یافت و چنین به نظر می ‌رسید که علم به آنجا فرار کرده و یا به عبارت بهتر فقط آنجا را مقام خود ساخته است. زیرا سابق بر این در زمان یونانی ‌ها نیز در آنجا وجود داشته است. علوم هندی بیش از علوم تمام ممالک دیگر که تاکنون از آن ها سخن گفتیم در خدمت مذهب بود و شامل بعضی مقدمات علم طب و مختصری از علوم نجوم و اندکی هم هندسه می شد.

در نخستین قرون تاریخ چهار ریاضی ‌دان مشهور در این کشور وجود داشت که عبارت بودند از:

آپاستامبا(قرن پنجم)، آریاب هاتا (قرن ششم)، براهماگوپتا (قرن هفتم) و بهاسکارا (قرن نهم) که در کتب ایشان بخصوص قواعد تناسب ساده و بهره ی مرکب مشاهده می ‌شود.

محاسبات در این کتاب ها جنبه شاعرانه داشت و حتی نام علم حساب را «لیلاواتی» گذارده بودند که معنی دلبری و افسونگری دارد!

با شروع قرن دهم پیشرفت کشفیات ریاضی در هندوستان نیز متوقف گردید و مشعل فروزان علم به دست اعراب افتاد.

در سال 622م که پیامبر عزیز اسلام، حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم از مکه هجرت فرمودند، در واقع شگفتی های تمدن اسلامی آغاز شد.

اعراب که جنبش شدید خود را از سدة هفتم آغاز کرده بودند پس از رحلت پیغمبر اسلام در 632 به توسعه سرزمین های خود پرداختند و به زودی تمام ممالک آفریقائی ساحل مدیترانه را متصرف شدند و این توسعه ‌طلبی، ایشان را در اروپا تا اسپانیا و در آسیا تا هندوستان کشانید و در نتیجه تماس با کشورهای مغلوب که مردم آن ها غالباً دارای تمدن عالی بودند ذوق شدیدی به آموختن در ایشان بوجود آورد. لذا با سهولت و چالاکی فرهنگ ممالک دست نشانده را پذیرفتند.

 

ریاضیات در گذرگاه تاریخ (گذرگاه 2)

 

 

یکی از ریاضی ‌دانان بزرگ اسلامی خوارزمی می‌ باشد که در سال 820 به هنگام خلافت مأمون در بغداد کتاب مشهور "الجبر و المقابله"را نگاشت.

وی در این کتاب بدون آنکه از حروف و علامات استفاده کند، حل معادله درجه اول را به دو طریقی که ما امروزه جمع جبری یا حمل و نقل آن ها از یکطرف به طرف دیگر می ‌نامیم، انجام داده است.

 

 

 

 

 

از دیگر ریاضی دانان بزرگ اسلامی، ابوالوفا (998_ 938) است که جداول مثلثاتی ذی قیمتی پدید آورده و بالاخره محمد بن هیثم(1039_ 965) معروف به الحسن را باید نام بردکه صاحب تألیفات بسیاری در ریاضیات و نجوم است.

قرون وسطی از قرن پنجم تا قرن دوازدهم یکی از دردناکترین ادوار تاریخی اروپاست. عامه مردم در منتهای فلاکت و بدبختی به سر می ‌بردند. جنگ های متوالی و قتل و غارت و از طرف دیگر نفوذ کلیسا آنچنان فکر مردم را به خود مشغول کرده بود که هیچ کس فرصت آن را نمی ‌یافت که در فکر علم باشد. آری مدت هفت قرن تمام اروپا محکوم به این بود که بار گران جهل و نادانی را بر دوش کشد. در اواخر قرن دهم ژربر فرانسوی کوشید تا به کمک مطالبی که در چند مدرسه از کلیساهای بزرگ اروپا آموخته بود پیشرفت جدیدی به علوم مقدماتی بدهد. وی دستگاه مخصوص را که برای محاسبه بکار می ‌رفت اصلاح کرد. این دستگاه همان چرتکه بود.

در زمان مامون خلیفه عباسی تمدن اسلام بحد اعتلای خود رسید بطوری که از اواسط قرن هشتم تا اواخر قرن یازدهم زبان عربی، علمی بین‌المللی گردید.

ریاضیات در گذرگاه تاریخ (گذرگاه 2)

 

بطلیموس

 

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

سه گزارش کوتاه مستور

:سه گزارش کوتاه مستور

 

درباره کتاب «سه گزارش کوتاه...» نوشته «مصطفی مستور»

 

 

 در «سه گزارش...» نیز مثل دیگر آثار «مستور» دغدغه‌ انسان متعهد و تنها دیده می‌شود. انسانی که نه می‌تواند با این تنهایی کنار بیاید و نه می‌تواند آن را پر کند و از دست آن خلاصی یابد.

آخرین رمان مستور که «سه گزارش کوتاه‌ درباره‌ نوید و نگار» نام دارد‌، در 121 صفحه با شمارگان 3000 نسخه و قیمت 4200 تومان از سوی نشر مرکز منتشر شده است.


 

 

«مصطفی مستور» را به «روی ماه خداوند را ببوس» می‌شناسند. رمانی که بیش از یک دهه از چاپ آن می‌گذرد و در حال حاضر توانسته چهل بار تجدید چاپ شود که نشان از مخاطبان فراوان دارد. اینکه «مستور» چطور توانست چنین خیل عظیمی را به داستان‌هایش علاقه‌مند کند خود یک بحث است و اینکه چطور همچنان به عنوان یکی از پرکارترین نویسندگان ایرانی مطرح است، بحثی دیگر. از این نویسنده به‌تازگی کتابی با عنوان «سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار آمده» که بی‌شباهت به مجموعه داستان «عشق بی‌شین بی‌قاف بی‌نقطه» نیست. «سه گزارش...»، ماجرای سه روز از زندگی خواهر و برادری به نام نوید و نگار را روایت می‌کند که شخصیت نگار پیش‌تر در یکی از اپیزود‌های رمان «استخوان خوک و دست‌های جذامی» حضور داشته است. این رمان در فضای امروز تهران می‌گذرد و سفری ا‌ست به لایه‌های زیرین جامعه‌ امروز ایران و تهران.

کتاب «سه گزارش کوتاه...»

در «سه گزارش...» نیز مثل دیگر آثار «مستور» دغدغه‌ انسان متعهد و تنها دیده می‌شود. انسانی که نه می‌تواند با این تنهایی کنار بیاید و نه می‌تواند آن را پر کند و از دست آن خلاصی یابد. «سه گزارش کوتاه....» را می‌توان داستانی درباره انسان و از زبان انسان در جامعه‌ای دانست که گویا مستور خود را در احاطه زیستن در آن می‌بیند. المان‌هایی حسی به کار رفته در این متن برای شکل دهی به داستان را می‌توان کمابیش در تمام متن‌های داستانی سابق وی نیز دید. موضوعاتی نظیر ترس، فقر، بی‌پناهی، اضطراب و نوعی تعریف منحصر به فرد از عشق که آن را غوطه‌ور میان معنا داشتن و بی‌معنا بودن حرکت می‌دهد.

قبل از هر چیز باید بگم احتمالا از این داستان خوشتون نمی‌آد. اما به قول یحیی سورآبادی‌، همون که برای بچه‌ها قصه می‌نویسه‌، گاهی از چیزی که امروز خوشتون نمی‌آد، ممکنه فردا خوشتون بیاد. اگه از اون آدم‌هایی هستید که می‌تونید تا فردا صبر کنید‌، گمونم بد نیست داستان رو بخونید. جدی می‌گم.

«مستور» خود بارها اعلام کرده از نوشتن کتاب‌هایش به دنبال توقع خاصی نیست. او می‌گوید وقتی کتاب را می‌نویسد انتظار ندارد مخاطبش ساعت‌ها به فکر فرو برود و یک هفته‌ای را با کتاب درگیر باشد. اما برخی از مخاطبان آثار «مستور» آثارش را اینچنین دوست دارند. او با توجه به همین اعتقاد در «سه گزارش کوتاه...» چنین می‌آورد که: «قبل از هر چیز باید بگم احتمالا از این داستان خوشتون نمی‌آد. اما به قول یحیی سورآبادی‌، همون که برای بچه‌ها قصه می‌نویسه‌، گاهی از چیزی که امروز خوشتون نمی‌آد، ممکنه فردا خوشتون بیاد. اگه از اون آدم‌هایی هستید که می‌تونید تا فردا صبر کنید‌، گمونم بد نیست داستان رو بخونید. جدی می‌گم. نوشتنش یکی، دو سال طول کشیده؛ اما شرط می‌بندم خوندنش بیشتر از یکی، دو ساعت وقت‌تون رو نگیره‌؛ به اندازه‌ دیدن یکی از همین فیلم‌های سینما و تلویزیون‌، مثلا. یا تماشای مسابقه‌ فوتبالی‌، بوکسی چیزی‌. من به سهم خودم سعی‌کرده‌ام خیلی زود سروته قضیه رو هم بیارم تا کل مصیبت خوندن توی بعدازظهر یک روز تعطیل تموم بشه...» کتاب، تا پایان نثری ساده دارد و مثل تمام آثار «مستور» خوشخوان است.

قصه‌های فرعی زیادی در آثار «مستور» حضور ندارند. او غالبا معتقد به یک تنه است و شاید سه چهار داستان فرعی وارد کار می‌کند و سپس خط اصلی را به پایان می‌رساند.

«سه گزارش کوتاه درباره‌ی نوید و نگار» علی‌رغم موفقیت‌های خود در خلق و استمرار زبان روایت که از وجوه تمایز و موفقیت مستور به شمار می‌رود و عدم تحمیل نظرگاه‌‌ها و حتی قضاوت خاص به نویسنده شاید در نگاه نخست خود را بر خلاف عقیده مستور به صورت رمانی معرفی کرده باشد که خواندنش مصیبت نیست، اما با نزدیک شدن به فصول پایانی کتاب می‌توان به وضوح مشاهده کرد که مستور در مقدمه کتابش چندان بی‌راه صحبت نکرده است.

بعد از انتشار «روی ماه خداوند...» و انتشار چندین و چند باره آن، هیچ یک از کتاب‌های «مستور» نتوانستند چنین موفقیتی را به دست آورند و گمان می‌رود «سه گزارش کوتاه...» نیز چنین باشد. البته باید در نظر داشت هیچ کدام از آثار او نیز در یک چاپ متوقف نشده‌اند.

 

 

فرآوری: رویا فهیم

 

 

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:گزارش,مصطفی مستور,داستان,روی ماه خدا,,,, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

رئیس حشیشی...

رئیس حشیشی

با اجازه از جناب فصیح‌الزمان شیرازی


همه هست آرزویم که بفهمم این حَشیشی،

ز چه رو در این اداره ز همه گرفته پیشی؟

 

نشده رئیس اینجا در اِزای کاسه لیسی

که شده رئیش اینجا در اِژای کاشه لیشی

 

نه به خاطر نبوغش، نه نگاه پُر فروغش

شده این قَدر حقوقش، به دلیل قوم و خویشی

 

همه هست آرزویم، بروم به او بگویم:

«سخنی­ست در گلویم، تو شبیه گاومیشی!

 

چه مدیر ناقلایی! چه ریاست بلایی!

چه سری، دمی، چه پایی! چه سبیلی و چه ریشی!

 

همه قلع و قمع گشتند و تو قلعه ساز گشتی!

همه کیش و مات ماندند و تو رهسپار کیشی

 

به لحاظ خُلق و خویت، تو همین مصرع بعدی

نظرم کمی عوض شد. تو همان مصرع پیشی

 

ابداً! نه خیر! حتماً! بله زودتر! نه هرگز!

چه اوامر عجیبی! چقَدَر روان پریشی! 

 

 

دگران روند و آیند و تو همچنان رئیسی 

 

همه کار می توانی، همه جا مدیر می­شی

شاعر:سید امیر سادات‌ موسوی

 

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:شعر,طنز,رئیس,حشیش, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

لیلی‌های لیبرال

" لیلی‌های لیبرال "

«لیلی‌هایِ لیبرال» در نگاه نخست ترکیبی متناقض‌نما به دیده می‌آید و گونه‌یی از ستیزِ ناسازها و مفهوم‌های ناهمگون را در آن می‌توان یافت. از سویی، «لیلی» نمادِ عشقِ انحصاری و اسطوره‌یی به شمار آمده و از سوی دیگر، «لیبرال» وصفی‌ست که بیانگر تنوع و تکثر در دوست داشتن / عشق‌ورزی‌ست. می‌توانید به جایِ لیلی‌های لیبرال بگویید «مجنون‌های لیبرال». لیلی و مجنون‌اش چندان توفیری ندارد …

 

چه رازی در روابط آدمیان نهفته است که هیچ کس نمی‌تواند قلب دیگری را به تمامی پر کند و همیشه یک خلأ، یک تهیِ تلخ در جان هر زن و مردی وجود دارد؟
آیا عشق، همان فریب‌خوردگیِ ما از هورمون‌ها و ژن‌های خاصی نیست؟ و چنان که برخی از روان‌شناسان (که تعدادشان رو به فزونی‌ست) برای عشق سه مرحله پیشنهاد کرده‌اند: شهوت (ناشی از هورمون‌های جنسیِ استروژن و تستسترون)، مجذوبیت (ناشی از هورمون‌هایِ آدرنالین، دوپامین و سروتونین) و تعلق (نشأت‌گرفته از هورمون‌های اکسیتوسن و واسوپرسین)، ایجاد و تکوینِ هر کدام از این مراحل را باید به وجود هورمون‌ها و مواد شیمیاییِ خاصی مشروط دانست؟ از یاد نبریم چند سالی‌ست که به برکتِ پژوهش‌هایِ میدانی و تجربی، ژنِ عشق و حتا طول مدت بقا و دوام آن نیز کشف شده و قابل تخمین است! ...
 

 ادامه مطلب را از دست ندهید

 


ادامه مطلب
نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:لیلی‌های,لیبرال,لیلی,اسطوره,شهوت,هورمون‌,عشق,مجنون‌, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

امشب، بین خواب و بیداری …

قطعه‌ای از پیر پائولو پازولینی با ترجمه اثمار موسوی‌نیا

 

امشب، بین خواب و بیداری …

 

امشب، بین خواب و بیداری، یکی از آن اشراق‌هایی را داشتم (که در روانکاوی «توهمات خوابگونه»allucinazioni ipnagogiche می‌نامند) که سطوری را درباره‌ی آن خواهم سرود: اما حال آن را به نثر برمی‌گردانم. بناها، آثار قدیمی، که از سنگ و چوب و یا مصالح دیگر ساخته شده‌اند، کلیساها، برج‌ها، نمای قصر‌ها، همه‌ی اینها، که خصلتی انسانی یافته‌اند و گویی در شکلی یگانه و آگاه الاهی گشته‌اند، دریافتند که دیگر دوست داشته نمی‌شوند، و بقا نمی‌یابند. بنابراین تصمیم گرفتند دست به خودکشی زنند: خودکشی‌ای آهسته و بی‌سروصدا، اما توقف‌ناپذیر. و به این ترتیب همه‌ی آنچه برای قرن‌ها «ابدی» می‌نمود، و در واقع تا دو ـ سه سال پیش این‌چنین هم بوده است، به یکباره، هم‌زمان شروع به فرو ریختن می‌کند. چنانکه گویی توسط اراده‌ای مشترک و روحی یگانه تسخیر شده باشد. و نیز در احتضار است. سنگ‌های ماته‌را مملو از موش و مار شده‌اند، و فرو می‌ریزند، هزاران خانه‌ی روستایی باشکوه در لومباردیا، توسکانا، سیسیل، دارند به ویرانه بدل می‌شوند؛ نقاشی‌های دیواری، که تا چند سال پیش نابودنشدنی به نظر می‌رسیدند، شروع می‌کنند به آشکار ساختن جراحاتی علاج‌ناپذیر. بناها و آثار همچون کودکان ناب و سرسخت‌اند و تصمیم‌شان قطعی و برگشت‌ناپذیر است. اگر کودکی ـ احساس کند که «بیش از این» ـ دوست داشته و خواسته نمی‌شود، ناخودآگاه تصمیم می‌گیرد که بیمار شود و بمیرد. آثار گذشته، سنگ‌ها، چوب‌ها و رنگ‌ها دارند همین کار را می‌کنند. و من در رؤیا آن را به وضوح دیدم، چنانکه در مکاشفه‌ای.

 

 

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:امشب,بین,خواب,بیداری,روانکاوی,توهمات,کلیسا,روح, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

می‌گویم که گفته باشم

رویدادهای قراردادی متکی بر تقویم، حکم همان تلقی خطی، مغشوش و ناخوانا از زمان را دارند که همه در آن گرفتاریم و چاره‌ای هم نیست.
اردی‌بهشت رو به اتمام است، ماهی که عمق بهاران فرهنگ ما نیز هست. زیرا که به تناوب روزهایی گذشته‌اند که نامی شده‌اند به نام بزرگان فرهنگ‌مان. و تماشا و تورق گذرایی که به بهانه‌ی «روز ملی»شان بر آن‌ها می‌شود جشن‌نامه‌ی کوچکی است برای بزرگانی که هرکدام‌شان توانایی داشته‌اند و نام‌شان چنان عظیم است که بتوان روزشان را به روز ملی زبان و ادبیات فارسی تبدیل کرد.
انجام قراردادها هم در قدرت ما و چون مایی نیست و دست‌مان کوتاه است و «جارختی بلند»...
باری، بگذریم که هرچه بگوییم فایده‌ای ندارد و تنها می‌گوییم که گفته باشیم:

یکم اردی‌بهشت، بنا بر تقویم رسمی «روز سعدی» اعلام شده است.
سعدی بزرگ آن است که در زبان و کنایت و اشارت، او را حدی نبوده و نیست. باید دید در عصر ما چگونه می‌شود به دیدار سعدی رفت.
خوانش شیخ سخن، خوانشی شیرین است و برای همگان راحت. جای هزار حرف و حدیث با هم قطعه‌ای از سعدی را می‌خوانیم:

معلم کتابی دیدم در دیار مغرب ترش‌روی، تلخ‌گفتار، بدخوی، مردم‌آزار، گداطبع ناپرهیزگار، که عیش مسلمانان به دیدن او تبه گشتی و خواندن قرآنش دل مردم سیه کردی. جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه به دست جفای او گرفتار. نه زهره‌ی خنده و نه یارای گفتار. گه عارض سیمین یکی را طپانچه زدی و گه ساق بلورین دیگری شکنجه کردی.
القصه شنیدم که طرفی از خباثت نفس او معلوم کردند و بزدند و براندند و مکتب او را به مصلحی دادند پارسای سلیم، نیک‌مرد حلیم، که سخن جز به حکم ضرورت نگفتی و موجب آزار کس بر زبانش نرفتی.
کودکان را هیبت استاد نخستین از سر برفت و معلم دومین را اخلاق ملکی دیدند و یک یک دیو شدند. به اعتماد حلم او ترک علم دادند. اغلب اوقات به بازیچه فراهم نشستندی و لوح درست ناکرده در سر هم شکستندی.
استاد معلم چو بود بی‌آزار/ خرسک بازند کودکان در بازار
بعد از دو هفته بر آن مسجد گذر کردم. معلم اولین را دیدم که دل خوش کرده بودند و به جای خویش آورده. انصاف برنجیدم و لاحول گفتم که ابلیس را معلم ملائکه‌ی دیگر چرا کردند. پیرمردی ظریف و جهان‌دیده گفت:
پادشاهی پسر به مکتب داد/ لوح سیمینش بر کنار نهاد
بر سر لوح او نبشته به زر/ جور استاد به ز مهر پدر


سوم اردی‌بهشت روز «شیخ بهایی» اعلام شده. شیخی اصالتن غیر ایرانی که چون ماهی در حوض پارسیان بالیده و برآمده و تجسد لفظ «حکیم» نزد ماست.
هم هیئت می‌داند و هم شعر و هم علوم غریبه را نیک می‌شناسد و هم علوم طبیعی را می‌فهمد (می‌گویم می‌داند و می‌فهمد چون زنده است و مرگش نیست). در جبل عامل لبنان به دنیا آمد و در کودکی همراه با پدرش به جرم شیعه‌بودن مطرود شد و از آن‌جا گریخت. و به سوی پایتخت بزرگ شیعی، اصفهان صفویان شتافت و در آن‌جا بالید و چنان کرد که افتاده و دانی. تنها معماری مسجد شیخ لطف‌الله کافی است تا روح زنده‌ی شیخ حکیم را در سنگ و لعاب و خشت دریابی.
هنر او آمیختن عرفان با گچ و آهک است و پدیدار کردن جنبه‌های رازگونه‌ی حکمت شرقی در معماری. چنین است که اگر وقت اذان ظهر در مسجد شیخ لطف‌الله باشی، نور پنجره(غلام‌گردان) را می‌بینی که به داخل محراب افتاده است.
او علاوه بر معماری آب، معمار بزرگ نور و صدا نیز هست و از دیگر باقیاتش به حمام عجیب اصفهان و نیز منارجنبان می‌توان اشاره کرد.


بیست و پنجم اردی‌بهشت روز فردوسی نام‌گذاری شده. حرافی درباره‌ی فردوسی نیز بیهوده است و به پاسداشت این حماسه‌سرای نامی جهان قطعه‌ای را که او در مرگ پسرش سروده و در آغاز بخش رستم و سهراب قرار داده است نقل می‌کنیم:

اگر تندبادی بر آید ز کنج/ به خاک افگند نارسیده ترنج
ستمگاره خوانیمش ار دادگر/ هنرمند گوییمش ار بی‌هنر؟
اگر مرگ داد است پس بیداد چیست؟/ ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟
از این راز جان تو آگاه نیست/ بدین پرده اندر تو را راه نیست
همه تا در آز رفته فراز/ به کس بر نشد این در راز باز
به رفتن مگر بهتر آیدت جای/ چو آرام گیری به دیگر سرای


بیست و هشتم اردی‌بهشت هم روز خیام اعلام شده.
جالب است که از پنج شاعر بزرگ پارسی‌گوی (بنا به قول اکثریت)، سه تای‌شان در اردی‌بهشت گرامی داشته شده‌اند.
خیام اما تنها یک شاعر نیست. یک دیدگاه است. یک جهان‌بینی است. هیبت است. «خیامی‌بودن» یک حالت است. یک وضع است. این حالتی که بنیان‌های هستی را متزلزل می‌کند و هیچ و پوچ جهان را یادآور می‌شود حالت خیامی آدم‌هاست.
خیام شاعر ایرانی نیست. یک حس انسانی، یک حال جهانی است که در آن تو می‌بایست که دمی را دریابی و دیگر هیچ. نوعی از زیستن است که انتخابش می‌کنی تا بر یأس غلبه کنی. او هستی انسانی را یادآور می‌شود که مرز میانش خاک است و باد است.
شعر خیام یکی دو کلام بیش‌تر نیست و تکانه‌ای که به دل می‌دهد اما بسا طولانی است:

یک چند به کودکی به استاد شدیم/ یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید؟/ از خاک درآمدیم و بر باد شدیم

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:اردیبهشت,سعدی,حافظ,سایه,فردوسی,خیام, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

پاسخ تکالیف سری دهم ماشین 1

جواب هشت تا از سوال های ماشین 1 برای دانلود

لذت ببرید

پاسخ ها را از لینک زیر دانلود کنید:

 

s3.picofile.com/file/7381474943/saayeh_10.zip.html

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:پاسخ,تکالیف,سری,دهم,ماشین 1,سایه, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعری از جبران خلیل جبران

شعری از جبران خلیل جبران

  

    من نه عاشق بودم

    و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

    من خودم بودم و یک حس غریب

    که به صد عشق و هوس می ارزید

    من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت

    گر چه در حسرت گندم پوسید

    من خودم بودم هر پنجره ای

    که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

    و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود

    من نه عاشق بودم

    و نه دلداده به گیسوی بلند

    و نه آلوده به افکار پلید

    من به دنبال نگاهی بودم

    که مرا از پس دیوانگی ام میفهمید

    آرزویم این بود

    دور اما چه قشنگ

    که روم تا در دروازه نور

    تا شوم چیره به شفافی صبح

    به خودم می گفتم

    تا دم پنجره ها راهی نیست

    من نمی دانستم

    که چه جرمی دارد

    دستهایی که تهی ست

    و چرا بوی تعفن دارد

    گل پیری که به گلخانه نرست

    روزگاریست غریب

    تازگی میگویند

    که چه عیبی دارد

    که سگی چاق رود لای برنج

    من چه خوشبین بودم

    همه اش رویا بود

    و خدا می داند

    سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود

 

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:شعر,جبران,خلیل,جبران,سایه,عاشق,عشق,هوس,غریب, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

ریاضیات در گذرگاه تاریخ(1)

انسان اولیه نسبت به اعداد بیگانه بود و شمارش اشیاء اطراف خود را به حسب غریزه یعنی همانطور که مثلاً مرغ خانگی تعداد جوجه‌ هایش را می ‌داند انجام می ‌داد. اما بزودی مجبور شد وسیله شمارش دقیقتری بوجود آورد. لذا، به کمک انگشتان دست دستگاه شماری پدید آورد که مبنای آن 60 بود. این دستگاه شمار که بسیار پیچیده می ‌باشد قدیمی ‌ترین دستگاه شماری است که آثاری از آن در کهن ‌ترین مدارک موجود یعنی نوشته ‌های سومری مشاهده می ‌شود.

سومری ها که تمدنشان مربوط به حدود هزار سال قبل از میلاد مسیح است در جنوب بین‌النهرین، یعنی ناحیه بین دو رود دجله و فرات ساکن بودند. آن ها در حدود 2500 سال قبل از میلاد با امپراطوری سامی، عکاد متحد شدند و امپراطوری و تمدن آشوری را پدید آوردند.

در این موقع مصری ها نیز در سواحل سفلای رود نیل تمدنی درخشان پدید آورده بودند. طغیان رود نیل هر سال حدود و ثغور زمین های زراعتی این قوم را محو می‌ کرد. احتیاج به تقسیم مجدد این اراضی موجب رهبری آن ها به اولین احکام ساده هندسی گردید. همچنین مبادلات تجارتی و تعیین مقدار باج و خراج سالیانه آن ها را وادار به توسعه علم حساب نمود. این اطلاعات همگی از روی پاپیروس ها و الواحی است که در نتیجه حفاری ها بدست آمده و به خط هیروگلیفی می‌باشد.

قدیمی ‌ترین آن ها که مربوط به 1800 سال قبل از میلاد است شامل چند رساله دربارة علم حساب و مسائل حساب مقدماتی می ‌باشد، از آن جمله رساله پاپیروس آهس است که درسال 1868 توسط ایسنلر مصرشناس مشهور ترجمه شد. سایر تمدن های شرقی نظیر چینی و هندی در ترویج دانش نقش مؤثری نداشته‌اند و جز برخی نتایج پراکنده که در زیر فشار مفاهیم ماوراءالطبیعه خرد شده است چیزی از آنان در دست نیست.

قریب هزار سال پس از نابودی فرهنگ قدیم مصر و محو شدن تمدن آَشور،یونانیان از روی مقدمات پراکنده و بی ‌شکل آن ها علمی پدید آوردند که در واقع به عالی ترین وجه مرتب و منظم گردیده و عقل و منطق را کاملاً اقناع می ‌نمود.

نخستین دانشمند معروف یونانی طالس ملطلی (639_548ق.م) است که در پیدایش علوم نقش مهمی بعهده داشته و وی را موجد علوم فیزیک ، نجوم و هندسه «تشابه» می دانند.

 

ریاضیات در گذرگاه تاریخ

در اوایل قرن ششم ق.م. فیثاغورث (572_500 قبل از میلاد) از اهالی ساموس یونان کم‌کم ریاضیات را بر پایه و اساسی قرار داد و به ایجاد مکتب فلسفی خویش همت گماشت. فیثاغورثیان عدد را بخاطر هم‌آهنگی و نظمی که دارد اساس و مبدأ همه چیز می ‌پنداشتند و بر این عقیده بودند که تمام مفاهیم را به کمک آن می‌ توان بیان نمود.

 

پس از فیثاغورث باید از زنون فیلسوف و ریاضیدان یونانی که در 490ق.م در ایلیا متولد شده است نام ببریم.

 

بقراط

 

 

 

در اوایل نیمه دوم قرن پنجم بقراط از اهالی کیوس، قضایای متفرق آن زمان را گردآوری کرد و در حقیقت همین قضایا است که مبانی هندسه جدید ما را تشکیل می ‌دهند.

 

 

 

 

 

در قرن چهارم قبل از میلاد افلاطون در باغ آکادموس در آتن مکتبی ایجاد کرد که نه قرن بعد از او نیز همچنان برپا ماند. وی ریاضیات، مخصوصاً هندسه را بسیار عزیز می ‌داشت، تا جائی که بر سردر مکتب خود این جمله را حک کرده بود: «هرکس هندسه نمی‌ داند به اینجا قدم نگذارد» !

این فیلسوف بزرگ به تکمیل منطق که رکن اساسی ریاضیات است همت گماشت و چندی بعد منجم و ریاضیدان معاصر وی ادوکس با ایجاد تئوری نسبت‌ ها نشان داد که کمیت های اندازه نگرفتنی که تا آن زمان در مسیر علوم ریاضی گودالی حفر کرده بود هیچ چیز غیر عادی ندارد و می‌ توان مانند سایر اعداد، قواعد حساب را در مورد آن ها هم به کار برد.

در این احوال اسکندر کشورها را یکی پس از دیگری فتح می‌کرد و هرجایی را که بر روی آن انگشت می ‌نهاد، تبدیل به مرکزی برای پیشرفت تمدن یونانی می شد.

پس از مرگ این فاتح مقتدر در 323ق.م و تقسیم امپراطوری عظیم او، مصر بدست بطلیموس افتاد و امپراطوری بطالسه را تشکیل داد. بطالسه که اسکندریه را به پایتختی برگزیده بودند تمام دانشمندان را بدانجا پذیرفتند و همین دانشمندان در صدد ایجادکتابخانه بزرگی در این شهر ساحلی برآمدند و به توسعه و تکمیل آن همت گماشتند.

اکنون به زمانی رسیده ‌ایم که بایستی آن را عصر طلائی ریاضیات یونان نامید. اهمیت فوق‌العاده این دوره به سبب ظهور سه عالم بزرگ ریاضی یعنی اقلیدس ، ارشمیدس و آپولونیوس است که هم در دوران خود و هم برای قرون بعد از خود شهرتی عالم گیر کسب نمودند.

در قرن دوم ق.م نام تنها ریاضیدانی که بیش از همه تجلی داشت ابرخس یا هیپارک بود. این ریاضیدان و منجم بزرگ که بین سال های 161تا 126ق.م در رودس متولد شد گام های بلند و استادانه ‌ای در علم نجوم برداشت و مثلثات را نیز اختراع کرد.

هیپارک نخستین کسی بود که تقسیم‌ بندی معمولی بابلی ‌ها را برای پیرامون دایره پذیرفت. به این معنی که دایره را به 360 درجه و درجه را به 60 دقیقه و دقیقه را نیز به 60 قسمت برابر تقسیم نمود و جدولی تابع شعاع دایره بدست آورد که وترهای بعضی از قوس ها را می ‌داد و این قدیمی ‌ترین جدول مثلثاتی است که تاکنون شناخته شده است.

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:ریاضی,تاریخ,سومر,قرن,بقراط,زنون,فیثاغورث,طالس,یونان,مصر,هند, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

7 درس از زندگی همایون شجریان به بهانه سالروز تولد 37 سالگی‌اش

نام همایون شجریان خیلی زود در بازار موسیقی پیچید. شاید یكی از دلایلش داشتن همان فامیل شجریان به‌دنبال اسمش بود و دلیل دیگرش هم می‌توانست یك عمر بهره‌مندی از آموزه‌های استادی مثل محمدرضا شجریان باشد. اما هرچه بود، همایون خیلی زود خودش را به جامعه موسیقی معرفی كرد و خیلی زود هم كارهای مستقلش به خانه مردم آمد. چه موسیقی سنتی را دوست داشته باشیم و چه نه، باید بپذیریم كه او یك الگوی موفق در میان هم‌نسلانش در حوزه موسیقی است و به همین بهانه سراغ مصاحبه‌های جدید و قدیمی او رفتیم، تا از رازهای موفقیتش بیشتر بدانیم.

 


به موقع مستقل شدن
 


چند سالی می‌شود كه همایون شجریان فعالیت مستقلش را هم آغاز كرده است. گرچه هنوز هم نام او یادآور نام پدر است اما كنسرت‌های اختصاصی و آلبوم‌های مستقلش توانسته تا حدودی او را از هیبت یك همخوان یا نوازنده همراه بیرون بیاورد. او احساسش نسبت به این استقلال را این‌گونه توصیف می‌كند: «لحظات بودن در كنار پدرم از بهترین لحظه‌های زندگی‌ام بوده و اگر از این به بعد فعالیت‌های انفرادی‌ام را شروع بكنم، فكر می‌كنم با چالش احساسی بزرگی روبه‌رو می‌شوم چون وقتی ایشان هست، احساس می‌كنم یكی پشتم هست. ایشان كه احتیاج به این چیزها ندارد، من نیاز دارم و احساس می‌كنم كه با او هستم، همه لحظات آن برای من ثبت خاطره است و می‌دانم كه باید قدر هر لحظه آن را دانست.»

 

همیشه یادگرفتن از پیشكسوت‌ها
 


گرچه با وجود سن‌كمش، ‌خیلی زود به اوج رسید اما هنوز هم می‌داند كه تا پایان راه خیلی مانده است. او می‌داند كه هنوز تا رسیدن به پدرش یا عبور از او خیلی فاصله دارد و می‌گوید: «از نظر خودم سبك پدرم را كمال‌یافته می‌بینم، حالا باید شخص دیگری این توانایی را در خودش ببیند كه این سبك را به جلو ببرد و آن را كامل‌تر كند یا حرف تازه‌تری داشته باشد. هر خواننده‌ای كه در این راه قدم گذاشته، باید این هدف را داشته باشد كه این كار را یك قدم جلوتر ببرد، برای من تا به این حد ارضا‌كننده بوده كه بتوانم خودم را نزدیك كنم. سعی‌ام براین بوده كه نواقص كارم را برطرف و آن را تكمیل‌تر كنم.به نظرم هنوز به آن جایی نرسیده‌ام كه بتوانم این مجموعه را یك گام به جلو ببرم.»
 

آرزوها كجای زندگی‌اند؟
 


گرچه معتقد است تا رسیدن به آنچه از خود انتظار دارد راه زیادی پیش رویش است اما همایون شجریان در مصاحبه‌ای كه در 33 سالگی‌اش داشته، گفته بود به آرزوهای جوانی‌اش رسیده است. او معتقد است تصویر امروزش همان تصویری است كه سال‌ها پیش در رویاهایش می‌پرورانده و از آنچه در دست دارد، راضی است و با اطمینان می‌گوید: «صددرصد به آن جایگاه رسیده‌ام ولی هیچ‌وقت آرزوی خاصی نداشته‌ام. همیشه در لحظه پیش رفته‌ام و فكر خاصی نسبت به این‌كه به كجا برسم نداشته‌ام.»

 

قدر مردم را دانستن
 


وقتی پا به صحنه می‌گذارد، آرام است و تا زمانی‌كه مخاطبانش به حضورش نیاز داشته باشند، به آن‌ها نه نمی‌گوید. او بهترین خاطرات سال‌های هنری‌اش را این‌طور توصیف می‌كند: «بهترین خاطرات حضور بین مردم بعد از اجرای كنسرت، صحبت با مردم و عكس یادگاری گرفتن با آن‌هاست و این خاطره خوب مهم و چیزی است كه همیشه تكرار می‌شود چون و تكرار آن هم خوب است.»
 

توجه به ساده‌ترین جزئیات
 


خیلی‌ها می‌خوانند و خیلی‌ها به این حوزه وارد می‌شوند اما تفاوت او با كسانی كه زود می‌آیند و زود می‌روند تنها در داشتن یك صدای دلنشین و همراه‌داشتن نام شجریان نیست. او ظرافت‌های این كار را درك می‌كند و هیچ نكته كوچكی را ساده رها نمی‌كند. همایون یكی از راز‌های دلنشین‌بودن كلامش، با وجود قدیمی یا ناآشنا بودن برخی اشعاری كه انتخاب می‌كند را این‌گونه توضیح می‌دهد: «بسیاری از شنوندگان می‌گویند وقتی این اشعار به تصنیف یا آواز بیان می‌شود معنی آن را تازه می‌فهمیم، یعنی باید با آواز به آن كلام روح داد و معنی آن را در ذهن و جان شنونده چندبرابر كرد. برای من هیچ محدودیتی وجود ندارد و هر شاعری چه گمنام و چه نام‌آور اگر شعری زیبا و عمیق سروده باشد از آن استفاده می‌كنم.»

 

قدر موقعیت‌ها را دانستن
 


فرزند شجریان بودن، آن هم فرزندی كه توان خواندن و پیروی از الگو‌‌های پدر را دارد، به‌خودی خود افتخار بزرگی است.اما آیا فرزند همه بزرگان، لزوما خودشان انسان‌های بزرگی می‌شوند؟ این موقعیتی است كه خیلی‌ها قدر نمی‌دانند؛ اما همایون از آن دسته نیست. خودش درباره شروع كار و ادامه‌دادنش می‌گوید:«در شروع كار خیلی كم‌سن بودم، 16،17 سالم بود. خب این تجربه خاص با نوازندگی تنبك شروع شد و طی سالیان بعد، آواز هم به آن اضافه شد. در تمام این سال‌ها نوازنده تنبك و نوازندگی تنبك و آواز خواندن برای من تجربیات بسیار گرانقدری بوده كه افتخار داشتم در كنار هنرمندان گوناگون روی صحنه بروم. فكر می‌كنم كه این اتفاقی خیلی مهم، چه در زندگی شخصی و چه در زندگی هنری من بوده و سعی كرده‌ام از این تجربیات استفاده درست داشته باشم، هم برای پیشبرد كارم و هم برای اجرای آن.

 

آموختن، آموختن، آموختن...
 


می‌گوید كه هیچ زمانی از یادگرفتن بازنایستاده اما به آنچه دارد مغرور نیست و هنوز هم در پی آموختن است. خودش توضیح می‌دهد: «سعی من در این است كه چیز نادانسته‌ای برایم باقی نماند و همه‌چیز را تجربه كنم، البته هیچ‌وقت نمی‌توانم بگویم كه همه راه را رفته‌ام و همه‌چیز را می‌دانم. من باید بازهم تجربه كنم و كار هزار زاویه و گوشه دارد.»


 

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:همایون شجریان , شجریان , مصاحبه با شجریان , پسر شجریان , موسیقی , موسیقی سنتی , موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

لذّت يك لحظه مادر داشتن (مطلب ارسالی از arsalan_rn)

« مادر »

 

تاج از فرق فلك برداشتن

 جاودان آن تاج بر سر داشتن

 

 در بهشت آرزو ره يافتن

 هر نفس شهدي به ساغر داشتن         

 

 روز در انواع نعمت ها و ناز 

 شب بتي چون ماه در بر داشتن

 

 صبح از بام جهان چون آفتاب

 روي گيتي را منور داشتن

 

 شامگه چون ماه رويا آفرين

 ناز بر افلاك و اختر داشتن

 

 چون صبا در مزرع سبز فلك

 بال در بال كبوتر داشتن

 

 حشمت و جاه سليمان يافتن

 شوكت و فر سكندر داشتن

 

 تا ابد در اوج قدرت زيستن

 ملك هستي را مسخر داشتن

 

 بر تو ارزاني كه ما را خوشتر است

 لذّت يك لحظه مادر داشتن.

 

(فریدون مشیری)

نويسنده: تاريخ: 23 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

م....ا....د....ر....

تقویم یک خوبی که دارد همین است که به انسان یادآوری میکند روزهای خاص رو...روزهایی که یکبار در سال تکرار میشوند و میروند پی کارشان تا سال دیگر.روزهایی که میآیند تا به ما بفهمانند که یک سال دیگر از پارسال تا به حال پیش هم بودید و گذر عمر را نفهمیدیم.روزهایی که می آیند و میروند مثل باد...یادش بخیر انگار همین دیروز بود که دوباره فکر هدیه روز مادر شده بود فکر و ذهن و درگیری روزانه مان که برای مادر چه بخریم...یکی میگفت زیورآلات و دیگری ردش میکرد دست آخر هم چیزی رو به عنوان هدیه میخریدیم که هیچ کس از اول فکرش رو هم نمیکرد.دوباره اوون روزها از تقویم سربلند کردند و دوباره تکرار...

داشتم فکر میکردم(فکر؟؟!!!)چه بنویسم از برای روزی چنین برای کسی که فرشته ای از سوی خداست که مرا به دنیا آورد...مرا بزرگ کند و خودش هم مثل تمامی کلیشه ها همچو پروانه بسوزد و بسازد،بسازد آینده ای که شاید خود در آن نباشد؛بسازد فردایی که خود کمترین سهمی از آن دارد ولی با تمامی وجود میسازد...

گفتم مثل آن زمان ها نامه بنویسم،گفتم حرفهای دلم را در سیاه و سفیدی ها پیاده سازم تا دل سبک شود از ناآرامی نفس،گفتم سپاس گویم او را از هر آنچه که تا کنون باید از آن ها سپاس گفته و نگفتم و ناسپاسی کردم.پس مینویسم نامه ای برای اولین حامیم در زندگی برای ...مادرم.

بسم هو اللطیف...

م

ا

د

ر

سلام...

یادم نمی آید که از کی گفتم مامان ولی مطمئنم که اولین کلمه ای که از دهانم بیرون آمد همین کلمه مقدس و اهورایی بود و چه زیبا کلمه ایست این کلمه...مادر...من که به یاد ندارم ولی میدانم که از وقتی که هنوز به دنیا نیامده بودم زحمتم بر دوش تو بود تا امروزم که به قول خودت مردی برای خودم شدم و ...

مادرم نمیدانم از کجا شروع کنم،نمی دانم از کجایش سپاس را آغاز کنم...ولی

با تمام وجود میگویم با تمام توانم...

 

مامان به خاطر تک تک روزهای زندگی ام...به خاطر تمام شبهایی که بیدار شدی از گریه ام...به خاطر تمامی زحماتی که برایت داشتم از ته ته دلم دستت را میبوسم و به چشمانت خیره میشوم و میگویم با تمامی شور و شوق جوانی ام

مادر دوستت دارم...و تورا سپاس میگویم سپاسی به عمق تمامی خوبی ها...

باز هم میگویم دوستت دارم...

مزاحم همیشگی

بچه همیشه بچه

 

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

زیباترین شعری که از مادر می‌شناسم!

زیباترین شعری که از مادر می‌شناسم!

 

 

ای وای مادرم!

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فكر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
 
در زندگی ما همه جا وول می خورد
هر كنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر كار خویش بود
بیچاره مادرم
 
هر روز می گذشت از این زیر پله ها
آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل كوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
كفش چروك خورده و جوراب وصله دار
او فكر بچه هاست
هرجا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن، همه برف است كوچه ها
 
او از میان كلفت و نوكر ز شهر خویش
آمد به جستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد
آمد كه پیت نفت گرفته به زیر بال
هر شب در آید از در یك خانه فقیر
روشن كند چراغ یكی عشق نیمه جان
 
او را گذشته ای است، سزاوار احترام :
تبریز ما ! به دور نمای قدیم شهر
در ( باغ بیشه ) خانه مردی است باخدا
هر صحن و هر سراچه یكی دادگستری است
اینجا به داد ناله مظلوم می رسند
اینجا كفیل خرج موكل بود وكیل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در باز و سفره پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند
یك زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است
 
انصاف می دهم كه پدر رادمرد بود
با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
روزی كه مرد، روزی یكسال خود نداشت
اما قطارهای پر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
 
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یك چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ
 
نه، او نمرده، میشنوم من صدای او
با بچه ها هنوز سر و كله می زند
ناهید، لال شو
بیژن، برو كنار
كفگیر بی صدا
دارد برای ناخوش خود آش می پزد
 
او مرد و در كنار پدر زیر خاك رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یك ختم هم گرفته شد و پر بدك نبود
بسیار تسلیت كه به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرفها برای تو مادر نمی شود.
 
پس این كه بود؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من كشید
لیوان آب از بغل من كنار زد،
در نصفه های شب.
یك خواب سهمناك و پریدم به حال تب
نزدیك های صبح
او زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا،‌
راز و نیاز داشت
نه، او نمرده است.
 
نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
كانون مهر و ماه مگر می شود خموش
آن شیرزن بمیرد؟ او شهریار زاد
هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد به عشق
 
او با ترانه های محلی كه می سرود
با قصه های دلكش و زیبا كه یاد داشت
از عهد گاهواره كه بندش كشید و بست
اعصاب من بساز و نوا كوك كرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده كاشت
وانگه به اشك های خود آن كشته آب داد
لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمی
 
او پنج سال كرد پرستاری مریض
در اشك و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه كرد برای تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریض خانه، به امید دیگران
یك روز هم خبر: كه بیا او تمام كرد.
 
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پیچید كوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط كج و كوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یكی نماز
یك اشك هم به سوره یاسین من چكید
مادر به خاك رفت.
 
آنشب پدر به خواب من آمد، صداش كرد
او هم جواب داد
یك دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد كه مادره از دست رفتنی است
اما پدر به غرفه باغی نشسته بود
شاید كه جان او به جهان بلند برد
آنجا كه زندگی،‌ ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر، كه بدرقه اش می كند به گور
یك قطره اشك، مزد همه زخم های او
اما خلاص می شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مباركت.
 
آینده بود و قصه بی مادری من
ناگاه ضجه ای كه بهم زد سكوت مرگ
من می دویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاك
خود را به ضعف از پی من باز می كشید
دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان كوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من جدا مشو
 
می آمدیم و كله من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می كنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم
خاموش و خوفناك همه می گریختند
می گشت آسمان كه بكوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهكار من سیاه
وز هر شكاف و رخنه ماشین غریو باد
یك ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید:
تنها شدی پسر.
 
باز آمدم به خانه چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه كنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده كرد ولی دلشكسته بود:
بردی مرا بخاك كردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم ز اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم
 
سروده استاد محمد حسین شهریار

 
نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

تکالیف سری چهارم الکترونیک 1 استاد شانه

تکالیف سری چهارم الکترونیک 1 استاد شانه :

 

uplod.ir/f8qut7ejfr6p/saayeh-elec1-s4.zip.htm

 

پاسخ ها به زودی در سایه قرار می گیرد

برای اطلاع از زمان قرار گرفتن پاسخ ها در خبرنامه سایه عضو شوید

و برای استفاده از لینک پاسخ فقط کافی است به عضویت سایه در آیید.

 

 

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

روان پریشان یک نسل دانشجو

روان پریشان یک نسل دانشجو

امیر آزادی

به بهانه‌ی نزدیک شدن به امتحان‌های پایان ترم دانشجویان

تحصیلات دانشگاهی در ایران یكی از جبرهای مقدر برای قشر جوان جامعه است كه كم‌تر كسی به فكر نافرمانی از آن می‌افتد. جبر دانشجو شدن در این مقطع تاریخی بسیار شبیه به یک بیماری روانی جمعی است. چرا یک نسل نیاز روانی به تحصیلات دانشگاهی پیدا كرده است؟ شاید این سؤال تازمانی كه جامعه از این مقطع خارج نشود بی‌پاسخ بماند. اما چیزی كه قابل طرح است، نتیجه‌ی روانی حاصل از این دانشگاهی‌شدن است. در این بحث سه مؤلفه‌ی اصلی تأثیرگذار شامل دانشجو، استاد و خانواده دخیل هستند.
قانون نانوشته برای یک دانشجو آن است كه او باید تلاش كند و استاد دستمزد او را بر اساس معیاری كه خود به وسیله‌ی تجربیاتش به دست آورده كاملن عادلانه در هیبت نمره بپردازد و خانواده‌ی مسئول و نگران از آینده‌ی فرزند، به طور پنهانی وضعیت دانشجو را زیر نظر داشته باشد.
بند اول قانون وضع می‌كند كه دانشجو باید تلاشگر باشد، اما به چه قیمتی؟

پارادایم قتل

در دانشگاه دولتی معتبری خود شاهد بودم كه یكی از هم‌دانشكده‌ای‌هایم پس از ۵ ترم مشروطی (یعنی معدل پایین‌تر از ۱۲) در هنگام ثبت‌نام ترم بعد با برگه‌ی انتخاب واحدش به ملاقات مدیر آموزشی دانشگاه رفت كه در طبقه‌ی سوم قرار داشت. طبق قوانین آموزشی ۵ ترم مشروطی به معنی اخراج حتمی دانشجو است. دانشجوی مزبور از مدیر درخواست كرد كه همراه او به ایوان طبقه‌ی سوم بیاید. هر دو به آن‌جا رفتند و دانشجو بر لبه‌ی ایوان ایستاد و یک خودكار و برگه‌ی ثبت‌نام را به دست مدیر آموزشی داد و گفت اگر برگه را امضا نكند خودكشی خواهد كرد. پس از جدی‌كردن تهدید خود و آویزان‌شدن از لبه‌ی ایوان، مدیر آموزشی برگه را امضا كرد. اخراج‌شدن از دانشگاه مساوی با مرگ می‌شود و جالب این‌جاست كه مسئول آموزشی هم این مسئله را باور كرده بود. در این موقعیت هم دانشجو می‌دانست كه خودكشی نخواهد كرد و هم مسئول آموزشی می‌دانست كه با امضاء نكردن برگه اتفاقی نخواهد افتاد. ولی هر دو در این موقعیت نقش خود را به طور كامل باور كرده بودند. در این نمایش اگر برگه امضا نمی‌شد، مسئول آموزشی قاتل، دانشجو مقتول و برگه‌ی ثبت‌نام وسیله‌ی قتاله به حساب می‌آمدند.

وَهم جنایت

در موردی دانشجویی كه طی ۴ سال، ۱۲۸ واحد درسی را بدون هیچ مشكلی گذرانده بود، در ترم آخر تنها در یک درس اختیاری ۳ واحدی، نمره‌ی ۲۵/۹ گرفته بود. از استاد مربوطه درخواست كرد به خاطر پذیرفته‌شدنش در كنكور مقطع فوق لیسانس، به او نمره‌ی ۱۰ بدهد، در غیر این‌صورت به جای دانشگاه به سربازی خواهد رفت و شرایط زندگی‌اش اجازه‌ی ادامه‌ی تحصیل به او نخواهد داد. پس از یک ساعت صحبت و التماس، استاد كه با چهره‌ای كاملن نگران و چشمانی گشاد به او خیره شده بود، با صدایی لرزان سكوت خود را شكست و گفت اگر به او ۱۰ بدهد، به یقین مرتكب جنایت شده است و به دانشجو اطمینان داد كه ایمان داشته باشد علارغم تلاش یک‌ساله‌اش برای قبولی در كنكور مقطع بالاتر، اگر طبق قوانین آموزشی در این درس قبول نشود و به سربازی برود، زندگی موفق‌تری خواهد داشت. این جریان با گلاویز شدن دانشجو با استاد و سرباز شدن دانشجو به پایان رسید. اگر از هزار و یک پله، هزارتایش را بالا بروی، اما هزار و یكمین پله باقی بماند انگار هیچ تلاشی نكرده‌ای. این قاعده‌ی تلاشگری است كه ارباب دانشجو (استاد) به آن اعتقاد دارد. پس دانشجو افسار پاره كرده، طغیان می‌كند و با گلاویز شدن و فحاشی هر چه را كه رشته بود، پنبه می‌كند. ارباب مقصودش از جنایت چه بوده؟ جنایت یعنی خلاف قوانین آموزشی عمل‌كردن؟ و یا عادلانه‌نبودن این كار؟ شاید خلاف عقاید خود عمل‌نكردن یعنی جنایت؟ اما هر چه هست باز هم پای ذهنی‌شدن قوانین و دگردیسی آن در ذهن به شكل خلاف قانون یعنی جنایت در می‌آید.
در زیر فشار اعمال این قوانین درونی‌شده عجیب نیست، دانشجویانی كه پایداری كم‌تری دارند متوسل به قرص‌ها و مواد اصطلاحن دانشجویی مثل آمفتامین‌ها، و محرک‌ها، قرص‌های كنترل اعصاب و ضد افسردگی شوند.

هجوگرایی

بندی از قانون: معیار نمره‌دادن براساس تجربیات شخصی و كاملن عادلانه است.
برخی دیگر این قانون را به بازی می‌گیرند تا شاید آموزش لذت‌بخش‌تر شود. یكی از اساتید كه جزو دانشمندان برجسته‌ی ایران است و در حال حاضر در یكی از بزرگ‌ترین مراكز تحقیقاتی جهان مشغول به كار است، معیارهای سرگرم‌كننده‌ای برای نمره داشت. پس از برگزاری امتحان برگه‌ها را جمع می‌كرد و در حضور دانشجویان اسم می‌خواند، برگه را مچاله و پرتاب می‌كرد. براساس طولی كه برگه پرتاب می‌شد، نصف نمره‌ی امتحانی را منظور می‌كرد، نصف دیگر را هم در سر جلسه براساس ژست اندیشیدن و نشستن شاگردان می‌داد. در نهایت به آن‌هایی كه نمره‌ی قبولی نمی‌آوردند می‌گفت، یک دفترچه‌ی ۲۰۰ برگ را با خط خوش پر كنند از «این گوشت است، هویج نیست» و به حرف خود پایبند می‌ماند. ملال و یكنواختی تدریس و روزگار او را به این بازی هجو كشانده بود و یا فشارهایی كه بر روان او هم می‌آمد؟ هر چه بود او هم این قوانین را به سخره گرفته بود و بازی با آن‌ها برایش لذت‌آفرین بود. یک استاد ریاضی با مدرک فوق دكترای ریاضی از «ورشوی لهستان» (مهد ریاضیات جهان) امتحانی به مدت ۷ ساعت برگزار كرد و در ساعت چهارم سیگاری روشن كرد. به همه‌ی دانشجویان سیگار تعارف کرد و اعلام کرد سیگار كشیدن آزاد است. او به معدود دانشجویانی كه قانون‌شكنی كردند و سیگار كشیدند بالاترین نمره را داد (حتا اگر در برگه‌هایشان مزخرف نوشته بودند). استاد سیگار را دوست نداشت بلكه عاشق سیگار بود.

نتیجه‌ی فشارها و موقعیت‌های تناقض‌آمیزی از این دست، در شكل‌های فردی و جمعی نمود پیدا می‌كند. نمودهای فردی به خصوص در دانشجویان مقاطع بالاتر (فوق‌لیسانس و دكتری) رخ می‌دهد.

شیزوفرنی‌های خفیف: دانشجویان آن‌چنان به خودبزرگ‌بینی می‌رسند كه خود را فرد مهم و تأثیرگذاری می‌دانند و باور دارند كه عده‌ی زیادی از دوستانشان زیر نفوذ او هستند و خود را نقطه‌ی عطف جامعه می‌دانند. و نقشه‌ی كارهای انقلابی را در سر دارند.

آنارشیسم دانشجویی: آسیب‌رساندن به اموال دانشگاه، فحاشی مستقیم به اساتید... و در بهترین شكل آن به افسردگی‌های عمیق دانشجویی می‌انجامد به طوری كه پس از پایان تحصیل احساس بازنشستگی بدون مستمری و پیری زودرس می‌كنند.

نمودهای جمعی آن هم در تشكل‌های صنفی - مدنی، تحصن‌ها و اعتصابات دانشجویی بروز می‌كند كه همگی آن‌ها به علت نبودن برنامه‌های مدون و نداشتن پشتیبان، روشن نبودن اهداف (و یا به عبارت دیگر روشن نبودن هیچ چیز) به جنبش‌هایی اخته تبدیل می‌شوند.

همین دانشجویان اگر مقدور باشد می‌خواهند وارد بستر جامعه، چرخه‌ی اقتصادی مدیریتی و علمی شوند، اما با چه ذهن و روانی؟ نتیجه‌ی بستر اجتماعی حاصل از این نسل دانشجو چه خواهد بود؟

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

پاسخ تکالیف سری نهم ماشین 1

تکالیف سری نهم :

1---------------------------------------------->سراسری 76

2---------------------------------------------->سراسری 79

3--------------------------------------------->سراسری 78

4--------------------------------------------->سراسری 88

5--------------------------------------------->سراسری 86 و 90

6--------------------------------------------->سراسری 89

7--------------------------------------------->سراسری84

پاسخ برخی از آنها در لینک زیر (سری نهم) :

               uplod.ir/xg65ug48imys/saayeh-9-1.zip.htm 

 

پاسخ بقیه سوالات سری هشتم:

                   uplod.ir/jy1anv7z8vsx/saayeh-8.zip.htm

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

با کامل ترین ساز دنیا آشنا شوید...

نگاهی دگرباره به ساز ابداعی فرش در قزوین

کامل‏ترین ساز جهان

در میان اهل موسیقی چه دستگاهی و چه کلاسیک غربی معمولاً گفته می‏شود پیانو، کامل‏ترین ساز جهان است و گویا مهم‏ترین دلیلش این است که همه هفت هنگام (Octave) صدای موسیقایی ممکن را در دل خود دارد و هر آن با فشار دادن شصتی‏ها، شنیده خواهند شد. امکانی که در هیچ ساز آکوستیک دیگری تا کنون یافت نشده است. بی‏حساب نیست گاه به پیانو لقب ارکستر سمفونیک هم می‏دهند، چه این که این قابلیت را دارد همانند ارکستر بزرگ، سر و صدایی راه بیندازد. اینک اگر معیار کامل‏بودن یک ساز را داشتن امکانات دیگری بدانیم، آن گاه، پیانو ناچار است در گوشه رینگ بنشیند و ساز فرش قزوین، شهری نه چندان بزرگ در دل ایران را تماشا کند. شما نیز چه پیانیست باشید و چه شنونده پیانو و چه بیگانه با پیانو، بد نیست گوشه دیگری بنشینید و هنر سرافراز ایران زمین را با همه بی‏مهری‏های هنرستیزان این سرزمین ببینید و بشنوید، باشد که رستگار شوید!

آن چه علمای علم سازگری تا کنون به عقل‏شان رسیده و به مرحله عمل رسانده‏اند، این است که همه آلات لهو و لعب جهان بشری به چهار گروه بادی، زهی کششی، زهی زخمه‏ای و کوبه‏ای بخش پذیرند. جسارتاً برای آن دسته از خوانندگان گرامی که با این واژه‏ها بیگانه‏اند، عرض می‏کنم: بادی یعنی سازهایی که با فوت یا نفس آدمیزاد صدا می‏دهند، مثل سرنا و کرنا و نی و نی‏انبان و غیره. زهی کششی یعنی سازهایی که سیم‏هایشان را با یک آرشه یا کمان مالش می‏دهند تا به صدا درآیند، مثل کمانچه، ویولون و خانواده محترمه. زهی زخمه‏ای به آن دسته از سازهایی گفته می‏شود که سیم‏هایشان را با یک واسطه به نام زخمه یا مضراب یا چکش به صدا درمی‏آورند، مانند تار، سه‏تار، پیانو، سنتور، قانون، عود، رباب و دیگر اهالی دیلینگ دیلینگ. کوبه‏ای هم که از نامش پیداست، هر آن چه کوبیده شود و البته صدا بدهد، ساز کوبه‏ای است، مانند، دف، تمبک، تومبا، دایره، دهل، طبل ریز، طبل بزرگ و دیگر کوبندگان ساخت بشر. در این جا سفارش می‏کنم ابتدا نمونه صوتی را بشنوید و سپس دنباله داستان را بخوانید. این جوری بیشتر خوش می‏گذرد.

 

 

صدای کامل‏ترین ساز جهان با نام فرش را بشنوید

 

ساز ساخته سیف‏الله شکری از هنرمندان دلسوخته قزوینی که خودش نام فرش بر آن نهاده است، بدون تعصب و بدون توهم -چه ناشی از قرص باشد و چه شعر بی‏مزه هنر نزد ایرانیان است و بس- یک ساز کامل در جهان امروزی است و اگر یک چیز دیگر هم داشت، دیگر سنگ تمامی برای صنعت سازگری بود. این فرش آهنگین که در واقع نمونه متفاوتی از چنگ باستان است، به جز صدای سازهای بادی، همه جور صدایی می‏دهد. هم مضرابی یا زخمه‏ای، هم کششی از نوع آرشه‏ای و هم کوبه‏ای. اگر کنجکاو هستید چگونه چنین چیزی ممکن است، فیلم کوتاه نوازندگی همان نمونه صوتی را ببیند. یقین دارم دوستان نوازنده‏ام که هر یک در نواختن سازی مهارت کافی دارند، با دیدن این فیلم، ناباورانه باور خواهند کرد این جا ایران است، قزوین، گوشه‏ای در زیرزمین، درون یک آب‏انبار قدیمی که فقط با نیروی عشق می‏توان چنین هنرمندانه به آفریش مجلل‏ترین ابزار موسیقی بشری دست یافت.

شیوه نواختن این ساز نوین و مبتکرانه، بسته به این که چه نوع صدایی بخواهید، متفاوت است. هم مانند قانون و چنگ با انگشتان دست می‏توان نوازشش کرد، هم به مانند سنتور با دو مضراب می‏توان نمایش دل‏انگیزی از صداها را به راه انداخت و هم به مانند دستان آهنین کوبه‏ای نوازان می‏توان از چندین جای آن، صدای سازهای کوبه‏ای را تولید کرد. به طور همزمان میان چهار تا ده نفر می‏توانند پیرامون این ساز بایستند و به صورت هماهنگ، چیزی را بنوازند. رنگ صدای ساز (سونوریته) به گونه‏ای است که هم شباهتی به سازهای چنگ، سنتور،  سنتورباس و قانون دارد و هم در عین حال شخصیت منحصر به فرد خود را نشان می‏دهد. صداهای کششی آن بی شباهت به صدای قیچک نیست و در بخش کوبه‏ای نیز هم حال و هوای کاخن اسپانیا به گوش می‏رسد و هم صداهایی غریب دیگر که شای دبه سادگی نتوان به چیزی نسبت داد. به گمانم اهالی موسیقی فیلم از این ساز پر هیبت بیشترین بهره را می‏توانند ببرند. قدرت فضاسازی آن برای بزک کردن تصاویر فیلم، خیلی خیلی بیشتر از دیگر سازهای ایرانی است.

 

 نواختن کامل‏ترین ساز جهان را ببینید و بشنوید

 

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:ساز,کاملترین,فرش,قزوین, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

يادداشت حامد بهداد درباره ايرج قادري؛ چند ساعت پيش از درگذشت بازيگر پيش‌كسوت

دو دست ناچیز، کشیده به آسمان، به امید دعایی نامستجاب، کوششی مذبوحانه در برابر مسافری که قطعاً عازم روز واقعه است

                                       

                                       

حامد بهداد از آخرين كساني بود كه پيش از فوت بر بالين ايرج قادري حاضر شد و مبارزه يكي از بازيگران پيش‌كسوت سينماي ايران با مرگ را تماشا كرد. ديروز شنيه 16 ارديبهشت پس از اين ملاقات تلخ يادداشتي نوشت و كم‌تر از 24 ساعت بعد از نوشته‌شدن اين متن، خبر درگذشت ايرج قادري منتشر شد. متن كامل يادداشت حامد بهداد را اين‌جا بخوانيد:

 اصلا از خودمان یک سوالی داریم . چیزی یادمان مانده؟ یا نه؟ شاید همه چیز کلا یادمان رفته ، داستان چیست مثل اینکه دیگر دلمان برای هم تنگ نمی شود . ببینم مشکلی پیش امده ؟ اه خدایا من چه بی ربط حرف می زنم. فکر می کنم کمی دلخورم یا هر چیزی که به تلخی خاطره هایم اضافه می کند و مرا در هم می شکند. البته ایرج قادری عازم سفر است من بسان یک چشم انتظار دلشکسته مانند یک یاس واقعی از همه سفرهای طولانی و بی بازگشت غمگینم.

 من گمان می کنم مدتی است کمتر یکدیگر را دوست می داریم من گمان می کنم شاید چیزهایی باعث شده که مثلا شما از من دلخور باشید یا هرچیز دیگر. خب عذر خواهی می کنم . ایا این باعث نمی شود کمی دلتان به رحم اید؟ یادتان نیست؟ تاراج را دیده بودید؟ دادا را چطور ؟ پشت خنجر را کجا دیدید در سینما یادر ویدئو یا برادرکشی ، کوسه جنوب ، کوچه مردها را یادتان هست ، ایرج قادری چطور؟ فردین مرد اخر این چه برزخی است می خواهم زنده بمانم. یه کاری کنید خاطره هامان به تاراج رفت؛ عجب حکایتی است.

من همین دیروز بود که در ساعت یک کودک به تماشای اینها می نشستم من همین دیروز... درست یادم نمی اید از خدا چه خواستم حیف . حیف. حیف. حالا در امتداد این واقعیت تلخ چه می توان کرد دو دست ناچیز کشیده به اسمان به امید دعایی نامستجاب . کوششی مذبوحانه در برابر مسافری که قطعا عازم روز واقعه است. من می خواهم دلشکستگی خود را صمیمانه و بی ادعا ابراز کنم من می خواهم همه با هم برای هم دعا کنیم حتی اگر یکدیگر را گاهی دوست نداشته ایم .

به دنبال یک موسیقی می گردم که مرا یاد یک چیز درست می اندازد. یافتم ان تصنیف معروف که می گفت : دوستی ای به خدا جون و دلم جون و دلم 

سر اگر در قدم تو بدهم باز خجلم

دشمنی وقتی زدل نور محبت می بره

رنگ افتاب می پره رنگ افتاب می پره.

صدای زنبورک می اید

جان یک رفیق بی رمق شده .

صدای زنبورک می اید.

مردک چشمش بی سو شده

صدای زنبورک می اید .

کوچه مردها را دعا کنید شاید دیگر روزی از این کوچه صدایی نیاید اه خدایا...

 
 
منبع : بازيگران قديمي
 

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:يادداشت,حامد,بهداد,ايرج,قادري,درگذشت,بازيگر,پيش‌كسوت,سایه,سینما, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

پيكر ايرج قادري با حضور كم‌تر از 20 نفر به خاك سپرده شد

ايرج قادري بازيگر و كارگردان قديمي و محبوب سينماي ايران ساعت 4 صبح امروز در بيمارستان مهرداد درگذشت. تدفين پيكر ايرج قادري سوت و كور بدون حضور اهالي سينما و علاقمندان برگزار شد.



پيكر اين سينماگر ايراني به‌سرعت و بدون اطلاع‌رساني رسانه‌ها در فاصله‌ي كم‌تر از ده ساعت از مرگش به بي بي سكينه در كرج منتقل شد و در سكوت و بدون بدرقه‌ي دوستداران سينماي ايران و اين كارگردان و  بازيگر قديمي سينماي ايران به خاك سپرده شد. اهالي رسانه و عكاسان و خبرنگاران هم در اين مراسم حضور نداشتند.

بنا به گفته‌ي بابك صحرايي، ترانه سرا و سردبير ماهنامه نگاه نو و از نزديكان اين زنده‌ياد،كه در تدفين ايرج قادري از اهالي سينماي ايران فقط سعيد مطلبي  دوست ديرين و همكار هميشگي قادري، ستار اوركي  آهنگساز فيلم و صحرايي در كنار همسر داغ‌دار ايرج قادري سركار خانم كبري اطمينان مقدم (تهمينه) حاضر بودند و ساير افراد اين جمع شانزده نفري را اقوام خيلي نزديك متوفي تشكيل دادند.

خاكسپاري ايرج قادري ساعت 12 ظهر امروز يكشنبه 17 ارديبهشت در بي بي سكينه كرج انجام شد.
 
صحرايي ترانه‌ي آخرين فيلم قادري به نام «شبكه» را كه در نوبت اكران عمومي قرار دارد، نوشته است. اين ترانه با موسيقي ستار اوركي و صداي حميد حامي و نيما مسيحا اجرا شد و روي فيلم قرار گرفت. شاعر اين ترانه لحظاتي پس از خاكسپاري ايرج قادري خواست تا دو بيت از سروده‌اش را به ياد اين دوست از دست‌رفته منتشر كند:

 

منو محكومِ قفس كن اما گلهامو نسوزون ................. من به ياد بغض چشمات گم شدم تو مشت بارون
 
                                                     
منو محكومِ قفس كن من ازت جدا نمي‌شم ...................  من شبيه آسمونم پشت ميله جا نمي‌شم
 

 

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

موسیقی و نظم جمعی و هماهنگی(هارمونی)+سخنرانی استاد دکتر الهی قمشه ای

بسم هو اللطیف...

موسیقی چیزی نیست مگر نظم در آواهای مختلف،مگر هماهنگی بین اصوات و نواهایی که یکی زیر و یکی بم یکی آنقدر زیر که به تنهایی گوش انسان را آزار میدهد و دیگری آنقدر بم که به انسان استرس وارد میکند.پس چرا موسیقی زیباست و آرامش بخش.پس چرا موسیقی انسان را آزار که نمیدهد هیچ تازه لطافت را به ارمغان می آورد.

این معجزه موسیقی است؛معجزه ای که انسان ابتدا از یکتا موسیقیدان جهان یعنی خالق این دنیای پر سروصدا آموخت که چگونه در طبیعت نواهای مختلف که گاه حتی ضد هم هستند وقتی که به موقع در کنار هم قرار میگیرند و هریک سرجایی که باید بیاید بیایند و با هم ترکیب شوند آن وقت است که نوایی برمیخیزد که انسان را سرمست از وجود حقی حق میکند.

انسان هم از همین معجزه آموخت و آموخت که چگونه آواها با هم باید بیایند تا آن آرامش به انسان منتقل شود و اصطلاحاً به دل انسان بنشیند.تا کنون به این دنیای مدرن خودمان توجه کرده اید...خیابان که میرویم از یک طرف بوق ماشین ها از جای دیگر صدای آژیر پلیس یا خدای ناکرده آمبولانس از آن طرفتر صدای دعوای دونفر که سر این که یکی چرلغ قرمز را رد کرده و دیگری قصد تربیت و تنبیه ضرب الاجلی او را دارد از آن طرف صدایی دیگر برمیخیزد که آهن میخریم جلو تر که برویم و دقت بیشتر که کنیم متوجه این قضیه میشویم که چقدر این دنیای مدرن و پر از تکنولوژی ما از نظم جمعی و هماهنگی که به اصطلاح غربیش و موسیقیایی آن هارمونی دور است و اصلا باید گفت ضد آن.ولی مقایسه کنیم با جنگلی که البته هنوز این موجود دوپای خطرآفرین نابود کننده امروزی به نام انسان مدرن پایش را در آن نگذاشته؛صدای شرشر جوی گذرنده از میان جنگل شاید اولین آوایی باشد که مارا به خود جلب میکند و بلافاصله بعد صدایی نامرئی صدایی که از رقصیدن نسیم میان برگ های درخت ها حکایت دارد و صدای دارکوب آن طف تر که مشغول تهیه غذا ست و صدای زیبای پرندگان هم که چه عرض کنم.مابقی رو خود دقت کنید...

اینجاست که کاملا متوجه لزوم نظم جمعی و هماهنگی یا همان هارمونی در زندگی میشویم.ضرب المثلی هست که شاید این هم گزافه گویی بنده را در دو جمله زیبا و موزون بیان میکند که«هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد»

دوباره بیاییم به عالم اهورایی موسیقی،دقت کنید که فرق بین یک نوآموز موسیقی در فلان ساز با یک موسیقی دان و یک استاد کامل در آن ساز در چیست؟؟آیا به غیر از این است که نوآموز نمیداند که مثلا نت«می»با کدام یک از نت ها هم خوانی دارد ویا اصلا نمیداند که کی از پرده های بم استفاده کند و کی از پرده های زیر تر.یا مثلا کی از فلان دستگاه برود در فلان دستگاه و چگونه گوشه های موسیقی را انتخاب کند.برای همین است که هرچه که میسازد باعث آزار شنونده میشود.

ولی در عوض یک استاد آن ساز و کسی که به تئوری میسیقی کاملا آشناست و میداند که الان مناسب است از کدام نت استفاده کند یا در کجا از نت زینت استفاده کند و در کجا سکوت کن و چگونه از این گوشه به آن گوشه برود و در کل میداند تناسب ها را میداند که هارمونی در موسیقی یعنی آب برای حیات.پس از دانش و معرفت خود استفاده میکند و قطعه ای مینوازد که روح انسان را نوازش میدهد و انسان را به درون میکشاند.

همه و همه این ها معجزه هارمونی است که با اصوات مختلف کاری میکند کارستان.

بیاییم و در زندگی خود ببینیم که هارمونی و آن تناسب جمعی چقدر مورد نیاز است و چقدر لازم.

تا کنون به روابط بین انسان ها...بین انسان و خداوند...بین انسان و خودش...بین انسان و جهان پیرامونش دقت کرده اید...؟؟
لزوم هارمونی را در این روابط چقدر حس کرده اید؟؟

چقدر منباید مواظب رفتارم باشم که آیا الآن این رفتار با شخص دیگر مناسبت دارد یا نه؟؟آیا باید رفتار من و تناسب رفتار من با پدر و مادرم با تناسب رفتارم با دوست صمیمیم یکی باشد یا نه؟آیا اگر بخواهم که از کسی انتقاد کنم باید با هر تناسبی این کار را انجام دهم؟؟؟آیا با هر تناسبی که خواستم می توانم عبادت کنم؟؟

و هزاران هزار تناسب دیگر...و آیا های دیگر...

کمی بیاندیشیم...که این اندیشه از هفتاد سال عبادت برتر است...

در این سخنرانی استاد دکتر حسین الهی قمشه ای که به نظر حقیر یکی از زیباترین و کاربردی ترین سخنرانی های ایشان است جناب دکتر به موضوع موسیقی و هارمونی و این که این موسیقی اصلش از کجاست و لزوم هارمونی در جامعه بشری و تناسبات روابط سخن به میان آوردند.

گوش کنید و لذت ببرید و انشاءالله به کار ببرید.

snd.tebyan.net//hozeh/soundgallery/sokhanrani/ghomshei/017_moosighi(ghomshei).wma

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:موسیقی,هارمونی,نظم جمعی,هماهنگی,زندگی,مدرنیته,طبیعت,خداوند,رابطه,سازاستاد,الهی قمشه ای, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعر طنز

كهنه رندی بود نام نامی‌اش باباكرم
گه فروتن بود و گه انبانـــه فیس و ورم

دوخت هر دم كیسه و اندوخـــت دینــار و درم
زیســـت عمــــری كامیــاب و مالدار و محـترم

چون ز عهد كودكی تا آخرین ساعت كه مرد
نان به نرخ روز خورد


در جوانی مدتی لبّاده و دستار داشت
بعد تا چندی كراوات و كت و شلوار داشت

او كه در اصلاح روی و موی خود اصرار داشت
دیدمش روزی كه از اصلاح صورت عـار داشت

گاه مو بر رخ نهاد و گاه موی از رخ سترد
نان به نرخ روز خورد



آنكه در محبس به پهلوی مدرس می‌نشست
ناگهان از او بــــرید و با رضا خان داد دست

چون رضا خان جیم شدخودرابه حزب توده بست
چون ورق برگشت وحزب توده هم شد ورشكست

رفت و بردرگاه فرزند رضا خان سر سپرد
نان به نرخ روز خورد



در بر اهــل وفـــا رنــگ وفاكیشان گرفت
دربساط میگساران, ساغر از ایشان گرفت

چون به درویشان رسید آیین درویشان گرفـــت
گرگ با نیرنگ, جــا در جــامه میشـان گــرفت

بر گلوی گوسفندان زبون دندان فشرد
نان به نرخ روز خورد



گرفتاد اندر ته دریای قلزم, شد نهنگ
ور به جنگل‌های افریقا درآمد, شد پلنگ

گشت مستفرنگ, اندر محفـــل اهــل فـــرنـــگ
گـاه شــد رومی رومی گــاه شــد زنگی زنگ

گاه ترك و گاه تازی, گاه مرشد, گاه كرد
نان به نرخ روز خورد



گشت در هر راه نان و آب دارای رهنورد
یافت هر دم صورتی دیگر, چون طاس تخته نرد

گاه نرشد, گاه ماده, گاه زن شــد, گـــاه مـــرد
چون به دینداران رسید از باده خواری توبـه كـــرد

چون به میخواران رسید آن توبه را از یاد برد
نان به نرخ روز خورد



در بر بودائیان, آیین بودا را ستود
در بر زرتشتیان, زند و اوستا را ستود

چون مسیحی دید, انجیـل مسیحــا را ستـــود
چون كلیمی یافت, ده فرمان موســــا را ستـــود

چون مسلمان دید, خود را از مسلمانان شمرد
نان به نرخ روز خورد



مؤمنان او را یكی از مؤمنان پنداشتند
صالحان او را نكو كار و امین پنداشتند

دزدهــا او را به دزدی بی قریـــن پنـــداشتنـــد
از چه رو جمعی چنان, جمعی چنین پنداشتنـد؟

چونكه هم در زهد شهرت داشت, هم در دستبرد
نان به نرخ روز خورد

 

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

زبانی غیر از زبان...روشی برای تأثیر بیشتر بر دیگران...

ما اغلب از طریق کلام وارد یک رابطه می‌شویم. اما می‌توانیم از برخورد (دست دادن، گذاشتن دست روی بازوی فرد مقابل، در آغوش گرفتن و...) و چهره (رفتارهای فیزیکی که ما متناسب با مخاطب مان از خود نشان می‌دهیم) هم بهره می‌بریم. آنچه که در کلام جاری نمی‌شود «ارتباط غیرکلامی» است. و این ارتباط غیرکلامی اهمیتی بیش از آنچه که به نظر می‌رسد، دارد. ما بر روی یکی از وجوه آن، یعنی تبادل نگاهی توقف می‌کنیم.

 


ادامه مطلب
نويسنده: علی صدیقین تاريخ: چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:روان,نگاه,ارتباط,کلام,تأثیر,رو,زل زدن,, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

اجرای حیرت انگیز گروه شمس
روزنامه لس‌آنجلس تایمز آمریکا:

اجرای حیرت انگیز گروه شمس

گروه شمس با سازهای سنتی خود همه را محصور کرد:

اجرای مشترک گروه شمس به سرپرستی کیخسرو پورناظری و خوانندگی سهراب پورناظری با ارکستر سمفونیک پسیفیک بازتاب ها مختلفی را در رسانه های آمریکا به همراه داشت.
به گزارش موسیقی روز، این اجرا که با آهنگسازی کیخسرو، تهمورس و سهراب پورناظری با رهبری کارل سنتکلر همراه بود، با استقبال مخاطب ایرانی وخارجی مواجه شد.
روزنامه لس‌آنجلس تایمز در گزارش خود نوشت:”گروه شمس با سازهای سنتی خود همه را محصور کرد. قطعاتی که این گروه اجرا کردند، جذاب ترین و هیجان انگیز ترین بخش برنامه بود، قطعاتی که توسط بنیانگزار گروه آقای کیخسروپورناظری و پسرانش تهمورس و سهراب تنظیم شده بود، بسیار پیچیده بودند که هر کدام با تکنوازی پر احساس شروع و باشور و پایکوبی پایان می یافت. سهراب پورناظری تکنواز ساز تنبور وکمانچه بسیار درخشید و جلب توجه کرد.”
گروه شمس به همراه ارکستر سمفونیک پسیفیک 4 برنامه مشترک اجرا کردند که در این برنامه قطعات “مطرب مهتاب رو”، “از عشق”، قطعه کردی “آی وی یو” و بداهه نوازی تهمورس و سهراب پورناظری اجرا شد.
این اجرا در روزنامه اورنج کانتی رجیستر این گونه بازتاب یافت:” در حالی که گروه شمس در جلوی ارکستر نشسته بود به اجرای سه قطعه موسیقی که برای ارکستر سمفونی تنظیم شده بود پرداختند. رابطه زنده و سرشاری بین ارکستر و گروه شمس برقرار بود. رهبر ارکستر، کارل سنتکلر با ارکستر زمینه سازی زیبایی را با اجرای یک آکورد ساده بوجود آورد تا سهراب پورناظری، یکی از نوازندگان گروه شمس بر روی آن بداهه نوازی کند و آواز مسحور کننده ای سردهد. به دنبال این نوا نوازندگان جسورانه به نواختن ریتمهای پیچیده و ترکیبی با کوبش های قوی پرداختند. تنبور در همراهی با ارکستر بسیار جلوه گر بود . شور وحرارت سازهای کوبه ای هیجان وجذابیت خاصی به آهنگها می افزود. در مجموع صمیمیت فضای موسیقی آنها یاد آور فضای همنوازی نوازندگان جز و راک بو د و استقبال تماشاگران هم از آن نوع بود.”
گروه شمس علاوه بر اجرای مشترک با ارکستر سمفونیک پسیفیک یک اجرا مستقل در سالن هنری زگرستوم برگزار کرد. این کنسرت در سه بخش بداهه نوازی تنبور سهراب پورناظری، موسیقی تنبور و موسیقی ملی اجرا شد. در بخش تنبور علاوه برا اجرای قطعات قبلی کنسرت قطعه منتخب 30 سال گروه شمس نیز اجرا شد و در بخش موسیقی ملی گروه قطعات “پنهان چو دل” و “باران” و قطعه “یار آمد” نواخت.
کیخسرو پورناظری؛”تار و تنبور”، تهمورث پورناظری؛”تار و تنبور”، سهراب پورناظری؛”خواننده، کمانچه، تنبور”، شهاب پارنج"سازهای کوبه ای"، حسین ذوهابی"دف"، ندا خاکی؛"همخوان، تنبور"، سحر افشار؛ "همخوان و تنبور" اعضای گروه شمس هستند که در روزهای 22تا 25 فروردین در شهر ارواین امریکا به اجرا برنامه پرداختن دو در مجموع 8 هزار نفره بیننده از این کنسرت دیدن کردند.

 
 

 

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شرح دلپذیر محمد صالح‌علا از اولین عشق‌اش: تا سه شمردم و پنجره را باز کردم....

عشق مثل دامنی گر گرفته است، هر طرف که می‌دوی شعله‌ورتر می‌گردی. چیزی به ظهر نمانده بود. تا سه شمردم و پنجره را باز کردم و ناگهان عاشق شدم.

 

به گزارش خبرآنلاین، شماره جدید کتاب هفته «نگاه پنجشنبه» با صفحاتی ویژه «بطالت» و یادداشت ها و گفتارهایی از «حسام الدین سراج، هوشنگ جاوید، عبدالحسین مختاباد، شهرام ناظری، شهرام شکیبا، صادق زیباکلام، ابولفضل زرویی نصرآباد و...» منتشر شد.

 

در بخشی از این هفته نامه خواندنی «محمد صالح علا» از نخستین عشق خود روایتی را منتشر کرده که بخش هایی از آن را می خوانید:

پنجشنبه 14 اسفند ساعت 11 صبح من عاشق شدم، هوا ابری بود و همه باران‌های عالم سر من می‌ریخت. گفتن از آن روز که عاشق شدم چه خوب است. مثل این است که روی زخمی را بخارانی نه بیشتر. پیشتر. عشق مثل دامنی گر گرفته است، هر طرف که می‌دوی شعله‌ورتر می‌گردی. چیزی به ظهر نمانده بود. تا سه شمردم و پنجره را باز کردم و ناگهان عاشق شدم. روزی که من عاشق شدم عالم توفانی شد. پنجره‌ها، درها باز و بسته می‌شدند و شرق و شورش به هم خوردند. شیشه‌ها می‌ریختند و آینه ترک برداشت. قیامت بود. روزی که من عاشق شدم دریای مازندران با جنگل و اغلب درختان عازم من بودند. کوه‌ها کج و مج می‌شدند. غوغایی بود. آن روز اگر به اصفهان می‌رفتم شیراز به استقبالم می‌آمد. من تا سه شمردم و پنجره را باز کردم. از همه جا صدای اذان می‌آمد، من هم از روی سپاسگزاری دولا شدم و دست خودم را بوسیدم. همان دست که پنجره را باز کرده بود. من با وضو عاشق شدم. چون خودم پیش‌پیش خبر داشتم. می‌دانستم حافظ برایم پیغام داده بود. دانشجو بودم. دانشجوی کارگردانی.

 

 

یک روز می‌رفتم حوالی دانشگاه تهران کتابی پیدا کنم از مارتین اسلیم درباره کرگدن اوژن یونسکو، سر فرصت پیاده شدم. آن طرف پیرمردی را دیدم گریه می‌کرد. پرسیدم «اِبسسِ چرا گریه می‌کنی؟» با بغضی گفت: «پولمو نداد و رفت...» گفتم: «کی؟» گفت: «فال ازم خرید. پاکت را پاره کرد، فالش را دید، پول نداده گذاشت و رفت.» گفتم: «عیبی نداره بده به من. خودم عاشق فال خوانده شده، کاسه لب پر، اشک ریخته‌ام.»

فال را گرفتم.

 

 

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم/ با کافران چه کارت؟ گر بت نمی‌پرستی

 

 

حالا من تا سه شماره عاشق شدم. خدای نکرده اگر تا هفت می‌شمردم چی می‌شدم! زمین غمگین بود. روزی که من عاشق شدم. زمین متبسم شد و سراسیمه دور خورشید می‌چرخید، جوری که عالم فقط دو فصل می‌شد. برای عاشق یا بهار است یا پاییز روزی که من عاشق شدم به سختی شب شد. آن هم چه شبی. بی‌پایان!

 

 

شبی که ماه مفقود شده بود. با این وجود نمی‌دانم از کجا لایه نازکی از مهتاب روی همه چیز کشیده بودند و من یکسره بیدار بودم که شب اول هیچ عاشقی نخوابیده. نمی‌خوابد. چون تا سحر میخانه دلدار باز است با آن دو چشم آهویی خیال‌بازی‌ها می‌کردم. پدر و مادرم هم بیدار بودند. چنان که گفت‌وگوی ایشان را می‌شنیدم. گفت‌وگوی والدینم مناجات بود. پدرم می‌فرمودند: خانم! پسرمان به سلامتی عاشق شده است و مادرم آهسته آهسته به نجوا می‌گفتند: «اسپند دود می‌کنم. عشق در خانه ما شگون دارد.»

 

 

بعد سر می‌چرخانیدند رو به آسمان و می‌گفتند: «خدایا! بارلها! همه بچه‌های این سرزمین عاشق باشند. صدقه سر آنها بچه‌های من هم عاشق باشند.»

من گر گرفته، می‌لرزیدم و شب تکان نمی‌خورد. هر چه هل‌اش دادیم آن شب میلی به صبح نمی‌داشت. پدر و مادرم بیدار بودند و حرف زدن از عشق برایم بی‌عفتی بود. بنابراین زبان بسته و بی‌واژه با خودم گفت‌وگو می‌کردم. از خودم می‌پرسیدم چرا عاشق شدم. که هنوز نمی‌دانستم امر ذاتی قابل تحلیل نیست. یعنی نمی‌توانی بپرسی گل چرا گل شده؟

 

 

 

البته در منزل ما همیشه خدا کاغذ بود، غیر از کاغذ و قلم باید دستی هم باشد که بنویسد: «بسم الله الرحمن الرحیم، من عاشق شما شده‌ام. مرا ببخشید گستاخی کردم عاشق شما شده‌ام. می‌خواهم به وسیله این کاغذ از شما اجازه بگیرم. اجازه می‌فرمایید من گاهی خوابتان را ببینم؟ ببخشید دست خودم نیست آن چشم‌های محترمتان قلب ما را می‌لرزاند.»

 

 

 

ابن قیم می گوید: «نشانه دیگر آن است که وقتی معشوق به عاشق می نگرد، عاشق چشم هایش را ببندد و یا به زمین بدوزد زیرا از عشق می هراسد و شرم دارد.»

 

...

 

عشق از جمله پدیده هایی است که معدود نمی شود. عشق اول و دوم و سوم و...ندارد یعنی عشق یکی است و آدمی تنها یکبار عاشق می شود، چنانکه آن روز پنجشنبه 14اسفند، من عاشق شدم، چنان که عصاره آن عشق سی و چند ساله است و یک پسر دارد.»

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

بازخوانی یک مقاله امیر قادری : در دنیای بی قهرمان نو؛ آخرین مرد

بازخوانی یک مقاله امیر قادری پس از باری رئال مادرید-بارسلونا :

در دنیای بی قهرمان نو؛ آخرین مرد

- امتحان‌اش کنید. کافی است در زندگی اعلام کنید که یک برنده‌اید. خواهید دید چه بر سرتان می‌آورند.

2- خوزه مورینیو سرمربی رئال مادرید یکی از همین آدم‌هاست. هیچ کس به اندازه او نمی‌داند چنین ادعایی، چه بر سر گوینده آن خواهد آورد. می‌خواهد مربی یک تیم فوتبال باشد یا یا یک کارگر گمنام در محله‌ای از یاد رفته. اما مورینیو این بازی را دوست دارد. او می‌خواهد قهرمان دنیایی باشد که دیگر به قهرمان اعتقادی ندارد. به خصوص به قهرمانی که خودش عالم به قهرمان بودن‌اش باشد و اعلام‌اش هم ‌می‌کند. دنیایی که تمام تلاش‌اش این است که مرز میان بالا و پایین، شمال و جنوب، خاص و عام و... را از بین ببرد. دنیایی که در آن یک آدم معمولی صرف حضور در یک برنامه تلویزیونی واقع‌نمایانه (ریالیتی شو)، تبدیل به یک ستاره می‌شود. دنیایی که مردم عادی با استفاده از فضای گستاخ و پرشور و مرز شکن اینترنت، می ‌توانند یک طبقه زورمند را در هم بشکنند یا لااقل به دل آن نفوذ کنند. دنیایی که پسری از خاندان سلطنتی، با دختری از میان مردم ازدواج می‌کند. این خوب است که. مشکل اما این جاست که چنین دنیایی از داشتن قهرمان تهی است. حالا با نسلی تازه رو به روییم که از وجود رهبرانی از نوع سابق، محرومند و تک و توک پیش بیاید قهرمانی از دنیای تازه گیرشان بیاید.

3- این وجه مثبت ماجرا بود که هزینه خاص خودش را داشت. جامعه‌ای پر از آدم‌های معمولی مدام در حال بزرگ شدن، که البته از پذیرش قهرمان معذورند. به این اضافه کنید همه آن خصلت‌های وحشتناک قدیمی بشر و هژمونی‌های غالب بر آن. که از برتر شدن یک انسان، نگران است. که می‌کوشد با قوانین از پیش ساخته، خلق پاره‌ای معذوریت‌های اخلاقی و اجتماعی، و البته ترس، آدم‌ها را در حدود تعیین شده حفظ کند. پپ گواردیولا مربی بارسلونا، خوب است؛ از جمله به این خاطر که ارزش‌های فردی‌‌اش را به هماهنگی تیمی‌اش ارجاع می‌‌دهد. ما از حضور «فرد»ی مثل گواردیولا، نگران نمی‌شویم. نمی‌ترسیم. او ارزش‌های خودش را به تیم‌اش حواله داده است. حداکثرش این است که در دقایقی از بازی، با هماهنگی خوب و روش‌های پیچیده ایجاد فضا و سپس حمله، ما را به وجد می‌آورد. اما حواس‌اش هست که از این حد فراتر نرود. که به خودش به عنوان فردی فراتر از جریان‌های غالب و آگاه به قاعده بازی، اشاره‌ای نکند. او همین است که هست. مربی یک تیم فوتبال به اسم بارسلونا. اما رئال مادرید کهکشانی، حالا تیمی است به مربی گری فردی به اسم خوزه مورینیو. که البته نتیجه هم می‌گیرد. مورینیویی که بعد از کسب سومین جام مهم سال گذشته‌اش، جام قهرمانان، پسرش را روی دوش‌اش گذاشت و به ورزشگاه آورد. این طور شخصی کردن قهرمانی که البته خیلی‌ها در رسیدن به این رتبه نقش داشته‌اند.

4- در جام جهانی 2010 ما مارادونا را داشتیم به عنوان قهرمانی از نسل گذشته. کسی که با زمان پیش نیامده بود و واکنش‌هایش، حرف‌هایش و اعتراض‌های جذاب گذشته‌اش را هم در میدان تازه، تبدیل به یک طرح بامزه کرد. مارادونا فرد بودن را می‌فهمید و فرزند زمانه خود بودن را نه. یک قهرمان قدیمی بود. متعلق به دورانی که دنیا هنوز می‌توانست و این نیاز را در خود احساس می‌کرد تا قهرمان داشته باشد. پس تقدیس‌اش می‌کردند و دیگر نمی‌کنند. اما حالا خوزه مورینیو، سرمربی امروز باشگاه رئال مادرید، می‌خواهد همین دنیای تازه را با ابزارهای خود این دنیا، وادار به پذیرش چنین قهرمانی کند. او مرد رسانه‌هاست. کارش را بلد است. نابلدی و عقب ماندگی‌اش را پشت اعتراض و افشاگری و قهرمان‌بازی‌های حالا دیگر کاریکاتورگونه پنهان نمی‌کند. برای او این قبیل اعتراض‌ها و افشاگری‌ها جزیی از قاعده بازی است. بازی که قاعده‌اش را مورینیو قواعدش را از گردانندگانش هم بهتر بلد است. پس از ابزار آن‌ها برای غلبه خودش استفاده می‌کند. او از «تیم» حرف می‌زند و «فرد» می‌سازد. از خلقیات ظاهری و قوانین اجتماعی برتری شکن، برای غلبه بر خود این چیزها بهره می‌برد. از رسانه‌های مرز شکن استفاده می‌کند تا مرزهای قهرمانی خودش را بنا کند. از ابزار خودشان، علیه خودشان استفاده می‌کند این رفیق ما.

5- مورینیو را دوست دارم. چون به‌ام قوت قلب می‌دهد که در این دنیای تازه با شرایط تازه، می‌شود قهرمان‌های تازه ساخت. که نسل فرد و قهرمان از بین نرفته است. می‌داند و می‌دانیم که چه کار سختی است. که به خاطرش باید چه قوانین و قواعدی را بشکنیم و در برابر چه ابزار هولناکی قد علم کنیم. که در این مسیر هوش و دانایی و حرفه‌ای گری‌ فرد به هیچ انگاشته می‌شود تا مفهوم قهرمان نقض شود. مورینیو همه این‌ها را می‌داند و باز ادامه می‌دهد.

6- گفتم که. امتحان کنید. بگویید یک برنده‌اید. ببینید این اعلان، چه مسئولیتی را به دوش‌تان می‌اندازد. قوی‌تر از جاذبه زمین، آن چشم‌های ملتمسی است که می‌خواهد شما را به زیر بکشد و از پایین، منتظر سقوط، چشم به شما، این بالا دوخته‌ است.

امیر قادری

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:مقاله,امیر,قادری,دنیا,بی,قهرمان,نو,آخرین,مرد,خوزه,رئال,بارسا,سایه,فوتبال, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

نوروز و هر چه خوبست بدانیم(2)

جشن و آیین‌های نوروز:

"نوروز" را ایرانیان گرامی می‌دارند و آیینی است کهن که گرچه طی هزاران سال دگرگون یافته، اما هرگز از میان نرفته و از سوی اقوام و مذاهب مختلفی که در سرزمین ایران حضور پیدا کرده‌اند، مهر تأیید خورده است. بدین سان امروزه نوروز از نمادهای بزرگ و وحدت بخش ملت ایران با همه تکثرهای قومی، مذهبی، فرهنگی و زبانی است.


ادامه مطلب
نويسنده: علی صدیقین تاريخ: دو شنبه 1 ارديبهشت 1391برچسب:نوروز,عید,سنت,مراسم, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

سايه...

سایه هم هست و هم نیست...مجازیست در عین حقیقت...مجازی که خبر از حقایقی میدهد...و آن حقیقت...حقیقت انسانیت است...

نويسندگان


کاوش

Template By: LoxBlog.Com


© All Rights Reserved to saayeh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com