گروه علمی فرهنگی هنری

سایه

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

سايت ها و وبلاگهاي مفيد:


امکانات


پاسخ تکالیف سری هفتم ماشین 1

از لینک زیر دانلود کنید :

 

http://uplod.ir/hrpajk6536r3/saayeh-mashin1-7.zip.htm

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

لیست نمرات حل تکالیف سری اول الکترونیک1 استاد شانه

لیست نمرات حل تکالیف سری اول الکترونیک1 استاد مهندس شانه

 

داخل ادامه مطلب...


ادامه مطلب
نويسنده: علی صدیقین تاريخ: دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:نمره,تکالیف,سری اول,الکترونیک1,مهندس,شانه, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

گفت و گوی خواندنی با بروبکس (سوسن خانم!)...

 

گفت و گوی خواندنی با بروبکس (سوسن خانم! )
 
 
 

مجله یکشنبه: آنها اسم شان را گذاشته اند. «بروبکس»؛ گروهی که با کلیپ «سوسن خانم» به شهرت رسیدند و تقریبا بخش عمده ای از شهرتی که امروز کسب کرده اند را مدیون کلیپ های جذابی هستند که با هزینه های بعضا کم و گاهی هم زیاد ساخته اند. بروبکس نمونه یک گروه پرآوازه غیرمجاز است که توانسته با کمک ابزاری به نام کلیپ به شهرت برسد و موسیقی اش را به گوش مخاطب خود برساند. آنها از حالا به بعد قرار است به صورت مجاز کار کنند و دیگر خبری از فعالیت زیرزمینی نیست. این را خشایار، کیوان و حمید با اطمینان کامل می گویند. در این مصاحبه بروبکس سورپرایزهای زیادی برای شما دارند که در دومین شماره یکشنبه در سال 91 شما را غافلگیر خواهد کرد. از ورود آنها به دنیای سینما بگیرید تا دلیل خواندن در عروسی ها و ماجرای سیروان و...

*بچه ها برای شروع خودتان را معرفی کنید.

کیوان: من کیوان مرادی هستم و آبان 1362 به دنیا آمده ام. در دانشگاه رشته کامپیوتر را دنبال کردم و از سال 80 هم همراه حمید و خشایار به صورت حرفه ای وارد موسیقی شدم.

خشایار: من هم خشایار مرادی و متولد فروردین 1363 هستم. در رشته مهندسی عمران تحصیلاتم را ادامه داده ام. شاید بد نباشد بدانید که پسرعموی کیوان و پسرخاله حمید هم هستم.

حمید: حمید فروزمند هستم و مرداد 1363 متولد شده ام و متالوژی خوانده ام.

*حمید شنیده ام پدر تو نظامی است، راضی کردنش برای ورود به «بروبکس» سخت نبود؟

حمید: چرا تا حدی، اما به هر حال با این موضوع کنار آمد. البته بابا زیاد با کارم مخالفت داشت، مشکل اینجا بود که موسیقی ما را زیاد جدی نمی گرفت و این کار را به عنوان یک شغل اصلا قبول نداشت.

*تو خودت مگر این کار را به عنوان شغل قبول داری؟

در حال حاضر، نه!

*در مقابل توجیه های تو چه می گفتند؟

حمید: می گفتند برو درس ات را بخوان! این مسخره بازی ها چیه؟ (خنده)

خشایار: به هر حال چون ساخت موزیک ویدئو در ایران کار جدیدی است و عمر آن به 10 سال هم نمی رسد، خانواده ها نمی توانستند آن را بفهمند و باید در این مورد به آنها حق دارد. شاید امروز خیلی از خانواده ها، مثل خانواده ما به این باور رسیده باشند که این کار آنطورها هم که فکرش را می کردند بد نیست، اما متاسفانه جامعه و قوانین ما آن را قبول نکرده و به همین دلیل هم نمی توانیم در آن پیشرفت کنیم.

*امروز که به شهرت رسیده اید خانواده تان، شما و کارتان را جدی می گیرند؟

کیوان: من هم در ابتدا شرایطی شبیه به شرایط حمید داشتم. پدر و مادرم در ابتدا زیاد کارمان را جدی نمی گرفتند، اما الان که کارمان با استقبال مواجه شده، آنها هم حمایتم می کنند.

حمید: برای من فرق چندانی نکرده و همچنان کارم را جدی نمی گیرند.

خشایار: به هر حال آرزوی هر خانواده ای این است که موفقیت فرزندانش را ببیند. موفقیت ما به خانواده های مان ثابت شده است و به آن احترام می گذارند.

*نام گروه از کجا آمد؟

خشایار: در جاده لواسان بودیم و با کیوان داشتیم به سمت تهران حرکت می کردیم و با هم در مورد نام گروه هم صحبت می کردیم که در میان نام هایی که می گفتیم به «بروبکس» رسیدیم.

*لیدر گروه چه کسی بود؟

خشایار: ما لیدر خاصی نداشتیم. دور هم جمع می شدیم و با موسیقی خودمان را سرگرم می کردیم. مثلا روی آهنگ های دیگر می خواندیم و... درواقع آن اوایل موسیقی برای مان جنبه سرگرمی داشت که کم کم رنگ و بوی جدی گرفت.

*چطوری جدی شد؟

خشایار: کم کم به این نتیجه رسیدیم که این آهنگ ها انگار مخاطب و خریدار دارد و هستند کسانی که به آن گوش کنند.

*کدام آهنگ ها؟

خشایار: خب این ماجرا به خیلی وقت قبل برمی گردد و دقیق یادم نیست، مثلا ما آن زمان یکسری آهنگ ساخته بودیم که نام یکی شان پیتزا بود.

حمید: یکی از آهنگ ها هم اتل متل توتوله بود...

خشایار: آره... آن سال ما آمدیم و «اتل متل توتوله» را به یک سبک جدید و با فرمی جدید خواندیم. یک بار در خیابان با هم بودیم که دیدیم در یکی از ماشین ها این آهنگ پخش می شد. به این نتیجه رسیدم که کارمان می تواند طرفدار و مخاطب داشته باشد.

*آهنگ ها را چطور می ساختید؟

خشایار: کیوان بیشتر می تواند در این مورد توضیح دهد اما تا آنجایی که من در جریانم. روزهای اول با نرم افزاری به نام «دنس ای جی» کارها را می ساختیم.

کیوان: البته الان با نرم افزار «کیوبیس» که حرفه ای تر هم هست کار می کنیم. ببین ما در واقع موسیقی را نمی ساختیم بلکه کار ما یک نوع کاور بود. تکه های مویسقی را به هم می چسباندیم و بعد روی آن هر چه به ذهن مان می آمد می خواندیم.

خشایار: کار خودمان است.

*از چه زمانی به این نتیجه رسیدید که می توانید از این راه درآمد داشته باشید؟

خشایار: ما الان هم فکر نمی کنیم در این راه پولی باشد (خنده)... واقعا تا زمانی که این کار را به صورت غیرمجاز دنبال کنید، پول چندانی نصیب تان نمی شود و درآمدی که بتوان روی آن حساب کرد به دست نمی آید. البته این در همه جای دنیا وجود دارد، وقتی کاری را به صورت مجاز انجام نمی دهید نمی توانید رویش حساب باز کنید.

*اگر پولی در میان نبود، پس چه انگیزه ای باعث شد وارد موسیقی زیرزمینی شوید و آن را هم حدود 10 سال ادامه دهید؟

خشایار: ما دوست داشتیم کاری انجام دهیم که همه لذت ببرند و با ارایه کارهای متفاوت، باعث شادی مردم شویم و ذهنیت خودمان را به مردم نشان دهیم.

حمید: واقعا ما آن اوایل به بعد مالی ماجرا نگاه نمی کردیم.

*به شهرت چطور؟

حمید: من خودم شخصا شهرتی که از موسیقی به دست آید را دوست داشتم.

خشایار: ببین این را نمی توان انکار کرد که همه انسان ها شهرت را دوست دارند و دنبال به دست آوردن آن هستند.

*و البته شهرت معمولا پول هم می آورد...

خشایار: خب ما فعلا به شهرت رسیده ایم اما به پول نه!

*کیوان برای تو هم شهرت مهم بود؟

کیوان: من از موسیقی و آهنگ سازی لذت می بردم و صادقانه می گویم که شهرت ناشی از موسیقی زیاد برایم مهم نبود. البته دوست داشتم که کارهایمان را همه گوش کنند اما هدفم از ورود به موسیقی صرفا رسیدن به شهرت نبود.

خشایار: ببین اگر فقط دنبال شهرت باشید، زیاد نمی توانید موفق باشید. شما برای موفقیت در هر کاری باید آن مقوله را دوست داشته باشید و بعد به مسایل دیگر فکر کنید و وارد آن شوید. البته برای اینکه مشهور شوید می توانید بروید و مدل شوید و بدون اینکه این کار را دوست داشته باشید، به شهرت برسید. اما موسیقی یا هنر اینطور نیست و برای ورود به آن باید هم علاقه در شما وجود داشته باشد و هم استعداد داشته باشید.

*و این علاقه در شما هم وجود داشت...

خشایار: صددرصد. وقتی کارمان را دو نفر گوش می دادند، ذوق و شوقی در ما به وجود می آمد و این ذوق باعث می شد که برویم و بنشینیم روی کارمان و ارتقای کیفیت آن تفکر کنیم.

کیوان: مثلا زمانی که داشتیم آهنگ «سوسن خانوم» را می ساختیم به این فکر نمی کردیم که برویم و به اصطلاح یک کار بترکون بسازیم. ما با آن آهنگ و آن کلیپ ارتباط خوبی برقرار می کردیم و دوست داشتیم آن را منتشر کنیم و ببینیم سلیقه مردم چطور است و اصلا توقع نداشتیم در این حد مورد استقبال واقع شود.

*اما این کار تمام ویژگی های لازم برای تبدیل شدن به کار هیت را داشت...

کیوان: مثلا چی؟

*مثلا این که شما رفتید در بیابان و سوار شتر شدید...

خشایار: ما دوست داشتیم مخاطب را شوکه کنیم...

کیوان: خب ما در کلیپ «بابا تو دیگه کی هستی» هم از این کارها کم نکردیم. اما این موضوع دلیل نمی شود که آهنگ هیت شود. شاید باورت نشود. اما بعد از اینکه مراحل ساخت «سوسن خانم» به پایان رسید خودمان می گفتیم «بابا تو دیگه کی هستی» بهتر از آب درآمده است اما وقتی کار منتشر شد «سوسن خانوم» خیلی بیشتر مورد استقبال واقع شد.

خشایار: هماطور که گفتم می خواستیم مخاطب را شوکه کنیم و یک کار عجیب و غریب انجام دهیم.

حمید: در کارهای مان به این فکر می کردیم که به تکرار نرسیم و هر بار، کار جدیدی انجام دهیم.

*برای ساخت کلیپ «سوسن خانوم» چقدر هزینه کردید؟

خشایار: حدود سه میلیون تومان.

*اصلا چرا سوسن؟ سوسن اسمی است که این روزها کمتر به گوش می خورد...

حمید: ما خواستیم از اسمی در آهنگ استفاده کنیم که یک مقدار قدیمی و البته خاص باشد.

خشایار: می خواستیم اسمی را برای شخصیت این آهنگ انتخاب کنیم که همان اول وقتی شنیده می شود، باعث خنده مخاطب شود.

حمید: امیدوارم توضیح ما در مورد انتخاب این اسم برای آهنگ، کسانی که نامشان سوسن است را ناراحت نکرده باشد. سوسن خیلی هم اسم باکلاسی است.

*شما بعد از «سوسن خانوم» آهنگی ساختید به نام «اون منم» که برایش کلیپ تولید نکردید، چرا؟

کیوان: بعد از «بابا تو دیگه کی کسی» هم آهنگی خواندیم به نام «از حرم سرا تا آمستردام» که برای آن هم کلیپ نساختیم. یک جورهایی تصمیم گرفتیم کارهایی که مقداری با سلیقه عام فاصله داشت را بدون ساخت کلیپ منتشر کنیم.

خشایار: شاید به این دلیل بود که برای این جنس آهنگ ها نمی توانستیم کلیپ های جذاب و خانوادگی تولید کنیم.

*کلیپ این آهنگ را در یکی از کافه های تهران ضبط کردید که خیلی هم باعث شهرت این کافه شد. برای تبلیغ این کافه پولی هم دریافت کردید؟

خشایار: نه، دوستان فقط این اجازه را دادند تا کار را آنجا ضبط کنیم. به نظرم اگر هم این کافه به شهرت رسید واقعا سزاوار این موضوع بود. ما به خیلی از لوکیشن ها سر زدیم و از آنها خواستیم که به ما اجازه ضبط این کلیپ را بدهند اما در مقابل خواست ما مبالغ سنگینی درخواست کردند اما این دوستان به ما محبت کردند بدون دریافت هزینه دو روز کافه را در اختیار ما قرار دادند.

کیوان: آن زمان ما شهرت چندانی نداشتیم و همین که از ما پولی بابت ضبط این کلیپ مطالبه نکردند واقعا جای تشکر داشت.

*قبول دارید که کلیپ در دیده شدن شما و شنیده شدن موسیقی تان تاثیر زیادی داشته؟

خشایار: صددرصد.

*در یکی از مصاحبه هایتان می خواندم که گفته بودید ما سعی می کنیم از خط قرمزها عبور نکنیم، اما الان کلیپ، یک خط قرمز بزرگ در موسیقی محسوب می شود...

خشایار: ما الان سعی می کنیم از این خط قرمز هم فاصله بگیریم. این کار آخری که از ما مشاهده کردید، در حیطه غیرمجاز آخرین کلیپی بود که ما ساختیم چون احساس می کنیم در این مسیر حرکت کردن و ادامه فعالیت دادن برای ما دست آورد خاصی ندارد. کلیپ غیرمجاز بود و ما الان به این نتیجه رسیده ایم که نباید به این شکل کار کنیم.

*زمانی که شما داشتید «سوسن خانوم» را می ساختید نمی دانستید کلیپ غیرمجاز و خط قرمز است؟

خشایار: ببین زمانی بود که می گفتند اگر در کلیپ از خانوم ها استفاده نشود مشکل خاصی به وجود نمی آید، اما الان شرایط فرق کرده است. امروز یا باید مجاز باشید یا غیرمجاز! شما نمی توانید عرف را رعایت کنید و کلیپ هم بسازید.

*و البته موسیقی شما هم مجاز نبود که بخواهید کلیپ مجاز تولید کنید..

خشایار: من می توانم به جرات بگویم که ماجزو مودب ترین گروه های غیرمجاز بودیم. مشکل اصلی قوانین با سبک و شیوه موسیقی ما بود. ما واقعا دوست داشتیم موسیقی بسازیم که بتوانیم مجاز باشیم و هرچه جلو آمدیم هم سعی کردیم کارمان را به مجاز نزدیک کنیم اما متاسفانه یکی از ارکان اصلی که در کار ما وجود داشت. ویدئو بود که به قول شما خط قرمز است.

*پس با این تفاسیر که می گویید موسیقی را دنبال نخواهید کرد؟

خشایار: این چیزی که تا به حال از ما دیدید، ایده ما در موسیقی و کلیپ بود. ما امروز می خواهیم وارد حیطه فیلمسازی شویم و ایده های تصویری خود را در قالب فیلم های مجاز ارایه دهیم. موسیقی ما وابسته به کلیپ هایمان هست، پس اگر ایده های تصویری خود را بسازیم و اسمس را بگذاریم فیلم و برایش مجوز بگیریم، می توانیم حداقل به یکی از خواسته های مان برسیم.

*فیلمسازی یک مقدار پروژه بزرگی نیست؟

خشایار: من هم باهات موافقم که فیلمسازی پروژه بسیار بزرگی است. ما الان حدود یک سال است که داریم روی این مقوله مطالعه می کنیم، کتاب می خوانیم، فیلم های آموزشی می بینیم و... اما آخرش چی؟ ما یا باید تا آخر عمرمان غیرمجاز بمانیم و مدام در استرس باشیم که مشکلی برای مان به وجود نیاید و یا باید تصمیمی بگیریم که بتوانیم در چهارچوب های قانونی کار کنیم.

*اما خیلی ها هم بودند که با موسیقی زیرزمینی آغاز کردند و بعد از چند سال به صورت مجاز وارد بازار موسیقی شدند...

خشایار: ببین ذات موسیقی «بروبکس» به این خاطر جذاب بود که کلیپ هم همراهش بود. ما نصف حرف مان را با کلیپ به مخاطب القا می کردیم..

*خب شما می توانستید به صورت مجاز هم کلیپ هایتان را ارایه دهید، مثل کاری که گروه آریان یا مهدی مقدم انجام دادند...

خشایار: این را فراموش نکن که نوع موسیقی و فرم حرکاتی که در کلیپ های مان انجام می دهیم هیچ وقت مجاز نخواهد شد.

کیوان: برای مجاز شدن باید ذات موسیقی و کارمان را تغییر دهیم و آن زمان هم که دیگر «بروبکس» نیستیم.

خشایار: ببین مثلا محسن چاوشی یا محسن یگانه آن زمان که به صورت زیرزمینی کار می کردند هم، مجاز بودند چون ذات موسیقی شان مجاز بود و مشکل خاصی نداشت، اما ما اگر بخواهیم برویم و مجاز شویم باید ذات ترانه هایمان را تغییر دهیم و اسکلت کارمان را تغییر دهیم.

*برای جهت دهی به این علاقه ای که به سینما و فیلمسازی دارید چرا در آموزشگاه های سینمایی شرکت نمی کنید؟

خشایار: این موضوع هم در برنامه های مان گنجانده شده ولی به نظرم ابتدا باید با مقدمات کار و با مطالعه با کتاب های مرجع آشنا شویم و بعد به کلاس های سینمایی مراجعه کنیم.

کیوان: شخصا خیلی دوست دارم در کلاس های اصغر فرهادی شرکت کنم و با نگاهی که به فیلمسازی دارد آشنا شوم.

*و قرار است در فیلمسازی هم فضای فانتزی که در موسیقی داشتید را حفظ کنید؟

خشایار: بله،همین فضایی که در کلیپ هایمان دیدید را در حوزه فیلم هم دنبال خواهیم کرد. فضایی مثبت، فانتزی و کمدی! الان یک فیلم کوتاه سی دقیقه ای است که داریم روی آن کار می کنیم و انشالله بعد از پایان نگارش فیلمنامه آن را خواهیم ساخت.

*قرار است برای کار اولتان از بازیگران حرفه ای استفاده کنید؟

خشایار: صددرصد از بازیگران حرفه ای استفاده خواهیم کرد اما هنوز گزینه قطعی مدنظر نداریم.

*و مضمونش هم طنز است؟

حمید: بله، طنز است اما جنس کمدی آن با فیلم های طنزی که دیده اید کمی متفاوت است.

*درمورد فیلمسازی هم قرار است که به صورت گروهی کار کنید؟ یعنی بروبکس می رود و فیلم می سازد؟

خشایار: ببین قرار است در مرحله فیلمنامه هر سه با هم مشارکت داشته باشیم اما در اجرا هرکس بخشی از کار را انجام می دهد. مثلا بیشتر کارهای تدوین را قرار است کیوان انجام دهد.

کیوان: خب همیشه اینطور بوده که بیشتر کارهای کامپیوتری گروه را من انجام می دادم. البته من مجری تفکرات گروه در ادیت فیلم هستم و اینطور نیست که خودسرانه کار را پیش ببرم.

*موسیقی تولید می کنید که فقط مردم را سرگرم کنید؟

کیوان: قطعا یکی از اهداف مان این موضوع است...

حمید: ما با موسیقی سعی می کنیم مردم راشاد کنیم و به آنها انرژی مثبت دهیم.

خشایار: کلا به هنر مثبت گرایش زیادی داریم.ما فیلم ترسناک کمتر نگاه می کنیم تا فیلم های کمدی! هر سه نفر ما به اشعاری که به سمت و سوی منفی میل می کند، علاقه ای نداریم و در مجموع موسیقی مثبتی را می پسندیم که از ابتذال هم فاصله دارد.

*در حیطه موسیقی زیرزمینی به همه جا رسیده اید، نه...؟

خشایار: ما دوست داریم مجاز شویم...

*خب این را که گفتید امکانش نیست...

حمید: یک مدت دنبال موسیقی رفتیم اما به دلیل غیرمجاز بودن نتوانستیم به جایگاهی که می خواستیم برسیم. امروز به این نتیجه رسیده ایم که در حوزه تصویر می توانیم مجاز کار کنیم و دنبال مجاز شدن هم رفته ایم.

خشایار: شما اگر به طنزهایی که در کلیپ های ما وجود دارد دقت کنید متوجه می شوید که اگر موسیقی را از روی آن برداریم. ظرفیت این را دارد که به یک فیلم مجاز تبدیل شود.

*می توانیم تا اینجای بحث به این نتیجه رسیم که شما بیشتر از موسیقی به شهرت علاقه دارید؟

خشایار: نه، استدلالت برای این نتیجه گیری چیست؟

*شما امروز موسیقی را کنار می گذارید و سمت فیلمسازی می روید تا دیده شوید...

خشایار: چرا فکر می کنی دلیل این تغییر مسیر شهرت و دیده شدن است؟ ما دوست داریم کارمان را به صورت استاندارد به ثبت برسانیم و همه جا با صدای بلند بگوییم که این کار ماست. شما نمی توانید بگویید من یک هنرمندم اما پلیس همیشه دنبالم است که من را دستگیر کند. زیرزمینی کارکردن، یک جورهایی کار قاچاق است. شما نمی توانید بگویید که من قاچاقی ام، اما در کارم موفق ام!

حمید: این را هم لازم است بگویم که وقتی ما می گوییم می خواهیم وارد فیلمسازی شویم، منظورمان این است می خواهیم وارد کارگردانی شویم و قصد نداریم در فیلم های مان بازی کنیم.

خشایار: ما اگر بخواهیم هم الان نمی توانیم بازیگر شویم! ما دوست داریم که فیلمسازی را تجربه کنیم و خودمان را در این مدیوم هم محک بزنیم.

کیوان: ببین امروز شهرت ما طوری شده که اگر بخواهیم کار موسیقی غیرمجاز را ادامه دهیم با مشکلات زیادی مواجه خواهیم شد. از طرفی نمی توانیم از کارهای هنری دست بکشیم و تنها کاری که می توانیم انجام دهیم این است که به نوعی وارد حیطه مجاز شویم تا بتوانیم هنرمان را به نمایش بگذاریم.

خشایار: من هم با صحبت کیوان موافقم! اما کار هنری را دوست داریم و نمی توانیم آن را رها کنیم. مثلا خودم بعد از اینکه این همه سال در عرصه موسیقی فعالیت کرده ام نمی توانم آن را کنار بگذارم و به تحصیلاتم برسم.

حمید: به هر حال ما یک جورایی عمر و جوانی خودمان را پای هنر و موسیقی گذاشته ایم و این خیلی سخت است که بخواهیم آن را کنار بگذاریم.

کیوان: در مورد فیلمسازی این را باید اشاره کنم که از همان ابتدا و قبل از اینکه خواننده شویم ما آرزو داشتیم یک روز فیلم بسازیم و درواقع عاشق سینما و فیلمسازی بودیم.

خشایار: راست می گوید! زمانی که سن و سال کمتری داشتیم به صورت افراطی فیلم می دیدیم و بعضی روزها بود که چهار فیلم در یک روز تماشا می کردیم.

*این علاقه به سینما چطور در شما به وجود آمد؟

کیوان: من اولین فیلمی که دیدم و خیلی رویم تاثیر گذاشت. «The Green Mile» بود. از آن به بعد، به صورت حرفه ای شروع کردم به فیلم دیدن... بعد هم که وارد موسیقی و کلیپ شدیم علاقه در فیلمسازی هر روز در من بیشتر و بیشتر شد.

حمید: من هم اولین بار و در سن 14 سالگی، با «ترمیناتور» به سینما علاقمند شدم. جلوه های ویژه این فیلم خیلی برایم جالب بود و فکر می کنم حلقه گم شده سینمای ایران هم همین جلوه های ویژه است. امیدوارم بتوانیم یک روز جای خالی این مقوله را هم در سینمای ایران پر کنیم.

*به نظر شما مشکل اصلی سینمای ایران چیست؟

خشایار: فکر می کنم در سینمای ایران هیچ چیز درست انجام نمی شود. مثلا یک موضوع مهم این است که Story Board اصلا جایگاهی در سینمای ایران ندارد، کارگردان می آید و می گوید بچینید، می خواهیم بگیریم...

کیوان: برای همین کلیپ آخری که ساختیم، کل فضا را به صورت سه بعدی ساختیم و از روی فضایی که ساختیم Story Board کلیپ را به وجود آوردیم و کار را آغاز کردیم.

*شما موسیقی دیگران را کاور می کنید؟

خشایار: ما آن اوایل سراغ آهنگ های خوب دنیا می رفتیم و روی آنها اشعار خوب و مناسب می گذاشتیم و با یک ویدئوی جذاب آن را منتشر می کردیم. اما بعد از «بابا تو دیگه کی هستی» دیگر کاری را کاور نکردیم.

کیوان: البته ما از همان اول هم آهنگ هایی که کاور بود را ا علام می کردیم که این آهنگ کاور فلان آهنگ خارجی است و هیچ وقت مخاطب مان را گول نزدیم نکته جالب این است که آهنگی که ما کاور نکردیم و خودمان ساختیم (سوسن خانوم) با استقبال ویژه ای مواجه شد.

*اصولا کاور در موسیقی دنیا مساله حل نشده ای است؟

خشایار: کاور کردن باید با اجازه صاحب اثر باشد مرگ این که چیزی حدود پانزده – بیست سال از آن موزیک گذشته باشد. کاور یک موسیقی اگر جالب از آب دربیاید اصلا چیز بدی نیست اما یک وقتی هست که یک نفر می آید و با کاورکردن یک موسیقی معروف آن را خراب می کند که به نظرم این زیاد جالب نیست.

*مثلا الان فرزاد فرزین در آلبوم جدیدش آهنگ «سکوت» محسن یگانه را کاور کرده است، با کارش موافقید؟

خشایار: اگر با اجازه این کار را کرده چه اشکالی دارد؟

کیوان: به نظر من اگر کار طوری آماده شده که مردم از آن لذت می برند هیچ اشکالی ندارد. البته همانطور که خشایار گفت باید با اجازه صاحب اثر این کار انجام شود.

حمید: من فکر می کنم ایشان کار درستی انجام نداده اند. به هر حال «سکوت» آهنگی بود که به شدت مورد استقبال قرار گرفت و کاور کردن آن، کار منطقی به نظر نمی آید.

*برای ضبط آهنگ های تان از نوازنده هم استفاده می کنید؟

کیوان: نه، همه سازهای ما الکترونیک است و نوازنده ندارد.

خشایار: الان بزرگترین سمپل های سازهای آکوستیک دنیا هم الکترونیک و کامپیوتری است.

*بزرگترین آرزوی هر خواننده ای برگزاری کنسرت است، این آرزوی شما هم هست؟!

خشایار: این آرزو در ذهن ما هنوز زنده است اما زمانی این کار را انجام خواهیم داد که بتوانیم این کار را قانونی انجام دهیم. به نظر من دیگر باید زیرزمین را رها کرد و نباید به کار زیرزمینی، کنسرت زیرزمینی و ... دلخوش بود.

حمید: کار زیرزمینی آینده ای ندارد و هرکس که این کار را انجام می دهد فکر می کنم به این نتیجه رسیده که برخلاف جریان آب شنا کردن کار منطقی نیست و بالاخره شما را از پا درخواهد آورد.

معاف شده ایم!

*به نظرتان وجود شبکه موسیقی مجاز در ساماندهی فضای موسیقی کشور می تواند موثر باشد؟ و اصلا می توان کلیپ مجازی تهیه کرد که به دل مردم هم بنشیند؟

کیوان: کلیپی که بخواهد در چهارچوب خط قرمزهای کنونی ساخته شود قدرت رقابت با کلیپ هایی که از شبکه های ماهواره ای ارایه می شود را نخواهد داشت.

خشایار: یک خط قرمز قانونی داریم و یک خط قرمز عرفی!

حمید: فکر می کنم تاسیس این شبکه یک راه جدید است و به نظرم خیلی می تواند راهگشا باشد. به هر حال ما تا به حال چنین چیزی نداشتیم و تاسیس آن یک قدم به جلو است.

*اگر مسوولیتی داشتید اولین کاری که انجام می دادید چه بود؟

کیوان: من اجازه می دادم موسیقی های مختلف به گوش مردم بخورد و مردم خودشان موسیقی مورد علاقه شان را انتخاب کنند.

خشایار: من اگر جای وزیر ارشاد بودم یک مجوز توپ به گروه بروبکس می دادم (خنده)!

حمید: من هم اگر در این شرایط قرار می گرفتم با اینکه زیاد سخت گیری نمی کردم اما یکسری محدودیت ها را هم اعمال می کردم تا در آهنگ ها هر صحبتی بیان نشود.

*نظرتان در مورد ساسی مانکنیسم چیست؟

خشایار: ببین در موسیقی هایی از این جنس، کلماتی در ترانه هایش استفاده می شود که به نوعی زننده است. به نظر من موسیقی باید به گونه ای باشد که بتوان آن را در بین خانواده هم گوش کرد. من فکر می کنم این جنس از موسیقی خانوادگی نیست!

*موسیقی شما خانوادگی است؟

خشایار: ما سعی کرده ایم خانوادگی باشیم. تمام تلاش مان را به خرج داده ایم که بتوانیم عرف جامعه را رعایت کنیم و هنجارها را نشکنیم.

حمید: الان خیلی از طرفدارهای ما از بین کودکان و نوجوانان هستند.

*سربازی هم رفته اید؟

کیوان: من معاف شده ام. چند ماه قبل از اینکه به سربازی اعزام شوم، در جریان بازی فوتبال رباط صلیبی پایم پاره شد و شامل معافیت پزشکی شدم.

حمید: من هم به خاطره نمره بالای چشمانم معاف شدم.

خشایار: من هم به خاطر بالابودن سن پدرم معاف شدم.

*تفریح تان چیست؟

کیوان: کار، تفریح ماست و اکثر اوقات هم در کنار هم هستیم.

حمید: البته تفریحات شخصی خودمان را هم داریم... فوتبال، پلی استیشن، فیلم دیدن و... هم جزوی از تفریحات ماست.

*صفحه فیس بوک هم دارید؟

خشایار: من قبلا داشتم اما مدتی است که آن را مسدود کرده ام.

حمید: برای من هم غیرفعال است.

کیوان: من دارم.

*استقلالی هستید یا پرسپولیسی؟

کیوان: استقلالی ام اما آنطور که فکر کنی تعصبی باشم، نیستم.

حمید: پرسپولیسی ام.

خشایار: بستگی دارد دلم برای چه تیمی بسوزد (خنده)

*روزی را می بینید که مهمان تلویزیون شوید؟

خشایار: من علاقه خاصی به این موضوع ندارم.

کیوان: من هم علاقه ای به حضور در تلویزیون ندارم.

حمید: به نظر من خوب است.

فقط در مجالس خاص حضور پیدا می کنیم

*شما در مراسم های عروسی هم می خوانید؟

خشایار: بله ولی خیلی کم و به شرطی که مراسم خیلی خاص باشد!

*چرا؟

خشایار: چون ما نمی خواهیم به شخصیت هنری مان لطمه ای وارد شود.

حمید: از طرفی ما که نمی توانیم کنسرت برگزار کنیم در این مراسمات با واکنش های مردم در مورد آهنگ های مان آشنا می شویم و محک خوبی برای اجرای زنده است.

*این پیشنهاد کی بود که در مراسم عروسی بخوانید؟

خشایار: پیشنهاد پول بود (خنده)...

*در عروسی ها فقط آهنگ های خودتان را می خوانید؟

خشایار: بله. ما فقط 45 دقیقه در مراسم شرکت می کردیم 5 آهنگی که داریم را به صورت زنده اجرا می کردیم.

حمید: ما در واقع به عنوان مهمان ویژه در مراسم حضور پیدا می کنیم و بعد از پایان برنامه می رویم.

*برای هر مراسم چقدر می گیرید؟

خشایار: بهتر است ندانید (خنده)!

*تا به حال پیش نیامده که اقوام یا دوستان تان بخواهند که از آنها در کلیپ هایتان استفاده کنید؟

خشایار: نه، اگر هم بوده به صورت شوخی و مزاح بیان شده است.

کیوان: خیلی از افرادی که ما را در کوچه و خیابان می بینند خیلی جدی و پرادعا می آیند و می گویند از ما در کلیپ هایتان استفاده کنید.

خشایار: ما روی کاری که می خواهیم تولید کنیم وسواس زیادی داریم و کوچکترین چیزی که بخواهد به کار لطمه بزند را از کار حذف می کنیم و به همین دلیل هم خیلی کم پیش می آید بی دلیل کسی را وارد کلیپ ها کنیم.

حمید: این نکته را هم بد نیست به حرف بچه ها اضافه کنم که از آنجایی که ایده های کلیپ متعلق به خودمان است، خودمان در آن بازی می کنیم تا بتوانیم به بهترین شکل افکارمان را جلوی دوربین پیاده کنیم، خیلی کم پیش می آید که از افراد دیگر در کارمان استفاده کنیم.

برای زندگی هیچ جا ایران نمی شود

*شما سال گذشته در کنسرت سیروان شرکت کردید، سیروان ابتدا شما را معرفی نکرد و آنقدر مردم نام شما را صدا زدند که او مجبور شد حضور شما را در سالن اعلام کند، شما مگر مهمان سیروان نبودید که او شما را معرفی نکرد؟ از این موضوع ناراحت نشدید؟

کیوان: نه، ما مهمان سیروان نبودیم و خودمان به خاطر اینکه کارهایش را دوست داشتیم، بلیط خریدیم و به کنسرتش آمدیم. شخصا از اینکه نام ما در سالن اعلام نشد ناراحت نشدم، اما اگر جای سیروان بودم حتما معرفی می کردم چون ما باهم همکار هستیم...

خشایار: واقعا دلیلی برای ناراحتی ما وجود نداشت. ما برای استفاده کردن از موسیقی سیروان رفته بودیم و نیامده بودیم که کسی ما را معرفی کند. نه در آنجا و نه در هیچ جای دیگر توقع نداشتیم و نداریم که ما را بیش از حد معمول تحویل بگیرند چون ما هم مثل همه مردم عادی هستیم و فقط شاید تنها فرقی که با مردم داریم این است که عده بیشتری با ما آشنا هستند.

*شاید چون غیرمجاز هستید ترسیدید که معرفی تان کند...

حمید: خب برادر خودش (زانیار) هم خواننده غیرمجاز است اما او را در سالن معرفی کرد.

خشایار: به نظر من سیروان وظیفه نداشت که کسی را معرفی کند و به همین دلیل هم نباید از او ناراحت شد. البته به نظر من اگر همان ابتدا ما را معرفی می کرد، به نفع خودش بود چون همه مردم ما را دیده بودند و اگر معرفی می کرد خیلی زیباتر بود. همانطور که گفتید سیروان مجبور شد ما را در سالن معرفی کند و این چیزی است که برای خود او خوب نبود.

*بعد از اینکه با «بروبکس» به شهرت رسیدید به این فکر نکردید که از هم جدا شوید و به صورت مستقل کار کنید؟

خشایار: واقعا نه! هرکدام از ما اگر بخواهیم به طور مستقل کار کنیم هرگز نمی توانیم به موفقیتی که بروبکس دارد برسیم. ما عاشق کار گروهی هستیم، از ایده های هم استفاده می کنیم و با خرد جمعی به یک ایده کامل برای کارمان می رسیم.

*مغز متفکر گروه کدام تان است؟

کیوان: همه با هم فکر می کنیم و به نتیجه می رسیم.

*هیچ وقت به کارکردن در خارج از کشور فکر نکرده اید؟

خشایار: این شرایط برای ما فراهم بود که به خارج از کشور برویم و موسیقی را هم ادامه دهیم اما فقط یک موضوع باعث شد که این کار را نکنیم و آن هم علاقه ای است که ما به ایران داریم. من زندگی در خارج از کشور را هم تجربه کرده ام، اما عقیده دارم هیچ جا برای زندگی مثل ایران نیست.

*آینده کاری برایتان مهم نبود؟

خشایار: آینده ای آنجا نیست. شادمهر عقیلی از ایران رفت. به نظرت کار شادمهر بعد از مهاجرت خیلی بهتر شد؟

*البته موسیقی شما به موسیقی شادمهر ارتباط چندانی ندارد...

خشایار: به نظرمن این تفکرات و ایده های خوبی که در موسیقی ما وجود دارد مختص ایران است.

کیوان: اصلا فرض کنیم که ما به خارج مهاجرت کنیم، موسیقی را ادامه دهیم و موفق هم شویم، وقتی نمی توانیم به ایران بازگردیم چه فایده ای دارد؟

به کار خوب فکر می کنیم

*موفقیت های «جدایی نادر از سیمین» هم در تمایل شما به فیلمسازی دخیل بود؟

کیوان: نه این موضوع همانطور که گفتیم به سال های قبل بازمی گردد و ما همیشه به سینما و فیلمسازی علاقمند بودیم. اما به شخصه وقتی فیلم آقای فرهادی را دیدم به سینمای ایران امیدوار شدم.

*نظرتان در مورد اسکاری که فرهادی گرفت چیست؟

کیوان: من وقتی تصاویر را می دیدم اشک در چشمانم حلقه زده بود.

حمید: واقعا لذت بخش بود.

خشایار: باعث افتخار بود واقعا! انسان لذت می برد که یک ایرانی در معتبرترین مراسم سینمایی دنیا توانسته جایزه کسب کند.

*احتمالا به اسکار گرفتن که فکر نمی کنید؟

خشایار: ما امروز به این فکر می کنیم که یک کار خوب تولید کنیم که بتوانیم نظر مردم را جلب کنیم. ما فقط می خواهیم یک کار خوب ارایه دهیم، همین.

*و علاقه به سینما هم باعث شد که کلیپ هایتان اینقدر خوب از آب دربیاید؟

خشایار: این علاقه ذاتی بود و ما هیچ وقت به این فکر نکردیم که حالا چون فیلمسازی و سینما را دوست داریم برویم و کلیپ بسازیم. کلیپ نسبت به فیلم پروژه بسیار سبک تری بود چون کلیپ در نهایت سه – چهار دقیقه است اما فیلم دنیای دیگری است. فیلمسازی برای ما یک هدف بزرگ است که داریم تلاش می کنیم به آن برسیم.

*شما کلیپ ها را به شبکه های موسیقی می فروختید؟

خشایار: اصلا! ما کلیپ ها را روی اینترنت قرار می دادیم و شبکه های مختلف هم آهنگ ها را از این طریق به دست می آوردند.

*سینمای ایران را تا چه اندازه ای دنبال می کنید؟

خشایار: ما اکثر فیلم هایی که بیرون می آید را تهیه می کنیم و می بینیم. آخرین فیلمی هم که همراه هم دیدیم فیلم «اسب حیوان نجیبی است» بود.

کیوان: اگرچه می شد از یک جایی به بعد انتهای داستان را حدس زد اما در مجموع فیلم خوب و استانداردی بود. اکثر فیلم های ایرانی اینطور هستند که در انتهای فیلم از اینکه چرا برای دیدن آن وقت گذاشته اید تاسف می خورید.

*خب شما هم قرار است در همین فضا کار کنید...

خشایار: ما سعی می کنیم اگر قرار است فیلمی بسازمی، آن را در شرایط استاندارد تولید کنیم.

کیوان: مگر قرار است هرکسی که وارد سینما بشود فیلم بد بسازد؟

*به هر حال یکسری خط قرمز در سینمای ایران وجود دارد که نمی شود از آنها عبور کرد و شاید به همین دلیل است که انتهای داستان فیلم ها، بی منطق به پایان می رسد...

کیوان: مگر اصغر فرهادی با وجود همین خط قرمزها کار نکرد؟ او شاهکار بود و در نهایت اسکار را هم برد. من فکر می کنم خط قرمز فقط بهانه ای است برای توجیه کیفیت پایین فیلم ها...

خشایار: به نظر من این خط قرمزهایی که می گویی خیلی جاها باعث پیشرفت کار می شود. مثلا در مورد کلیپ سازی، ما چون نمی توانستیم سوسن را نشان دهیم آمدیم و دوربنی را در زاویه دید او قرار دادیم و همه اتفاقات را از دید سوسن خانوم می دیدیم. خب این ابتکاری بود که از محدودیت های ما ناشی شد. به نظر من اگر بخواهیم کار کنیم می توانیم در چهارچوب همین قوانین هم بهترین کار را ارایه دهیم.

 

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

ویدیوی ایرانی که تیتر یک yahoo شد

این ویدیوی ورزشی هفته گذشت، از جمله تیترهای اول سایت یاهو بود. متنی که این سایت بزرگ برای این ویدیو نوشته از این قرار است:

«مسابقه فوتبال دوبار به دليل پرتاب توپ توسط دروازه‌بان به طرف دوربين متوقف شد. در يكي از مسابقات ليگ قهرمانان آسيا كه بين تيم‌هاي الجزيره ابوظبي و استقلال ايران برگزار شده بود، دروازه‌بان يكي از تيم‌ها نه يك‌بار كه دو بار در طول بازي، يك پرتاب آبشاري به سمت دوربين بالاي سرش داشت كه باعث شد هر دوبار مسابقه متوقف شود. دروازه بان الجزيره، علي خاسيف، پيش از اينكه توپ با زمين تماس پيدا كند براي نشان دادن دقت عملش توپ را به سمت دوربين عنكبوتي استاديوم پرتاب كرد و به آن ضربه زد. دوربين در فاصله 50 ياردي از دروازه‌بان نصب شده و 100 يارد هم از سطح زمين فاصله داشت.

با دقت فوق‌العاده‌اي كه وي توانست هر بار دوربين 30 اينچي را مورد اصابت قرار دهد، بايد خاسيف را يكي از دقيق‌ترين فوتباليست‌هاي دنيا دانست.»

 

فایل ویدیویی را از لینک زیر دانلود کنید :

 

http://uplod.ir/yjyge3yiq1vc/saayeh1.zip.htm

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شرح یک سکانس ملتهب از فیلم جنجالی

فیلم خصوصی به هنگام اکران با حواشی مختلفی رو به رو شد. خبرگزاری سینمای ایران فیلم‌نوشت یکی از جنجالی‌ترین سکانس‌های این فیلم را منتشر کرد:

 

داخلی- شب - خانه پریسا

 

ابراهیم (فرهاد اصلانی) روبروی پریسا (هانیه توسلی) پشت میز اوپن آشپزخانه نشسته است. و پریسا درون آشپزخانه با او حرف می زند.

 

پریسا: من شنیدم شما حزب الهی ها میگید هرجا یه زن و مرد نامحرم تنها باشن احتمال گناه زیاده

 

ابراهیم: بله درسته

 

پریسا: خب؟

 

ابراهیم: اما دین ما برای این هم راه حل داره

 

پریسا: راه حلش چیه اونوقت؟

 

ابراهیم: اسلام در این مواقع صیغه رو پیشنهاد می کنه

 

پریسا چهره در هم می کشد و خود را ناراحت نشان می دهد

 

ابراهیم: ناراحت شدی؟ منظوری نداشتم اگر قبول نمی کنی اصراری نیست

 

پریسا: اونوقت اگر قبول کنم این وقت شب کدوم محضری بازه؟

 

ابراهیم: احتیاج به محضر نیست...

 

کات

 

روز - داخلی - خانه پریسا

 

ابراهیم از خواب بیدار می شود و می بیند پریسا در آشپزخانه در حال آماده کردن صبحانه است...

 

...

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: شنبه 26 فروردين 1391برچسب:شرح,سکانس,ملتهب,فیلم,جنجالی,خبرگزاری,سینمای,ایران, , موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

ارشمیدس در حمام

ارشمیدس در حمام !

معروف است که یکی از بزرگ‌ترین کشفیات ارشمیدس در حمام صورت گرفت و وی شوق‌زده،  از حمام بیرون زد و فریاد کشید «یافتم، یافتم».

روزی که ارشمیدس به حمام رفت، لابد چرک بود. اما به جای اینکه کیسه بکشد شروع به بازی و غوطه‌خوردن در آب کرد. پایین می‌رفت و بالا می‌آمد، باز پایین می‌رفت و بالا می‌آمد، خیلی آرام، یک بار دیگر که پایین رفت یکهو از آب بیرون جست. فریاد کشید: یافتم، یافتم...

کسانی که حمام نرفته‌اند نمی‌دانند که فریاد در حمام چه انعکاس پرابهت و چندباره‌ای دارد. پژواک صدا در خود صدا می‌پیچد و باز ارشمیدس انگار که «مویش» را می‌کشند از ته دل فریاد می‌زد: یافتم، یافتم...

اولین گمان این بود که ارشمیدس سنگ پا پیدا کرده است، اما تا آن روز کسی برای سنگ پا اینطور نعره نکشیده بود. آنهایی که به ارشمیدس نزدیک‌تر بودند بی‌اختیار ذهن‌شان به ثروت و جواهری رفت که ارشمیدس از روی خوش‌شانسی و اتفاق آن را پیدا کرده است که فریاد در فریاد ارشمیدس انداختند: مال ماست، مال ماست...

اما ارشمیدس بی‌اعتنا به همه‌چیز و همه‌کس و حتی لباس‌هایش، از سر شوق، لخت مادرزاد از حمام بیرون زد.

صاحب حمام فقط یک فریاد کوتاه داشت: پس پول حمام چی؟

بعد یکهو مثل تیر از ذهنش گذشت که ارشمیدس چیز باارزشی یافته و فریاد‌زنان به دنبالش افتاد: مال من است، مال من است!

حمامی پس از اینکه دویست، سیصد متر به دنبال ارشمیدس دوید، دیگر کاملاً باورش شد که ارشمیدس چیز باارزشی پیدا کرده و حالا فریاد می‌زد: دزد، دزد، بگیریدش...

وقتی ارشمیدس از کنار بازار شهر گذشت جمعیتی که از پی‌اش می‌دوید به هجده نفر رسید، در حالی که ارشمیدس همچنان فریاد می‌زد: یافتم، یافتم...

شمع‌فروشان و نعل‌بندان و خلاصه کاسب‌کارها از کسانی که به دنبال ارشمیدس بودند می‌پرسیدند: «مگر چه شده است؟» و آنها جواب می‌دادند: «یافتش، یافتش» و همین‌طور از پی ارشمیدس می‌دویدند.

پیرزنی گفت: چه بی‌حیاست این مرد!

لاتی به محض اینکه ارشمیدس را آن‌طور لخت مادرزاد دید گفت: این چی‌چی پیدا کرده که باید حتماً لخت باشه تا نشون بده؟!

در سرکوی سگ‌بازها، آنجا که «کلبی»‌ها جمع می‌شدند، بالاخره جلوی ارشمیدس را گرفتند. لنگی به دور تنش پیچیدند، پیرمردی نفس‌نفس‌زنان از راه رسید: من هفته قبل در حمام انگشتر طلایم را گم کردم، زنم شاهد است!

حمامی هم رسید: منطقاً آنچه در حمام است، مال حمامی است.

یکی از سوفسطائیان خواست با این نظر مخالفت کند که مأمور دولت آمد: حرف بی‌حرف! این چیزها مال دولت است.

مرد میانسالی از جمعیت گفت: قربان هنوز معلوم نیست چی‌چی هست.

مأمور خود را از تک و تا نینداخت: پس زودتر معلوم کنید تا بفهمیم صاحب چه چیزی هستیم!

اما ارشمیدس که غافل از دور و برش بود همین‌طور داد و فریاد می‌کرد: یافتم، یافتم، یافتم...

جمعیت که هر دم بیشتر می‌شد و کلافه بود دسته‌جمعی فریاد زدند: آخه بگو چی ‌یافتی؟

ارشمیدس با همان شور و حرارت فریاد کرد: هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزن مایع هم‌حجمش سبک می‌شود.

مردم گفتند: چی‌، چی گفتی؟

ارشمیدس که از دقت و توجه مردم نسبت به مسائل علمی شوق‌زده شده بود شمرده گفت: دقت کنید، ‌هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزن مایع هم‌حجمش سبک می‌شود.

همگی با هم گفتند: «این مردک خر چه می‌گوید، دیوانه است» و از دورش پراکنده شدند و ارشمیدس از دور صدای مردی را شنید که می‌گفت «هر جسمی که در آب فرورود به اندازه ارشمیدس دیوانه نمی‌شود» و صدای خنده مردم بلند شد.

فردای آن روز به سردر حمام یک تابلوی کوچک نصب شد که روی آن با خط خوش یونانی نوشته شده بود: برای حفظ شئونات اخلاقی از پذیرش دانشمندان و فلاسفه معذوریم.

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

وقتی که مرگ رمز پیروزی میشود...(3)

در قسمت دوم قول دادم که بگویم چرا مرگ رمز پیروزی است و میتواند انسان را به تمامی آرمانهایش برساند...چگونه...؟

برای همین اول یک حدیث از امام حسن مجتنبی(علیه السلام)خدمتتان عرض میکنم:

«براي دنيايت چنان کار کن که گويي جاودانه خواهي زيست و در کار آخرتت چنان باش که گويي فردا خواهي مرد.»

حال میخواهم برایتان متنی از سخنرانی کسی را اینجا بیاورم که با این که مسلمان نبود ولی معنی واقعی این حدیث را آنچنان درک کرد که همه مرگ او را فاجعه ای برای دنیای امروز میدانند و کمبود آن را خلأیی جبران ناپذیر میدانند.


ادامه مطلب
نويسنده: علی صدیقین تاريخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:مرگ,رمز,استیو,دانشگاه,جابز,موفقیت,تغییرات,تحول, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

من سيلي خوردم و منتظر سيلي‌هايي كه ‌خواهم زد‌ باشند!

 

 

سعید سهیلی کارگردان فیلم گشت ارشاد گفت وگویی با محمد بیات در اعتماد کرده ودر آن حرفهای تندی زده است . به گزارش وبلاگ به رنگ ارغوان مهمترین بخشهای این مصاحبه به شرح زیر است :

/می گفتند چرا یک سوپراستار بسیجی شده /

هر فيلمي كه ساختم پيش بيني مي كردم كه يا اكران نشود يا مميزي شود يا محدوديت ها و مخالفت هايي درباره اكران فيلم هايم اتفاق بيفتد. پيش بيني هايم هميشه در اين موارد درست بوده و حتي در مورد اولين فيلمم «مردي شبيه باران» در خيلي از شهرستان ها به شكل معدود تجمعاتي عليه فيلم مقابل سالن هاي سينما شكل گرفت. در آن زمان براي اولين بار بود كه يك سوپراستار(ابوالفضل پورعرب) لباس بسيجي مي پوشيد و نقش يك بسيجي را ايفا مي كرد و فيلم نيز صحنه ها و مواردي داشت كه در آن مقطع حساسيت برانگيز بود. از جمله رقص و آوازي كه اسرا در اردوگاه داشتند مورد اعتراض قرار گرفت يا يكي از اسراي ايراني كه در فيلم خيانت مي كرد يكي ديگر از مواردي بود كه برخي آزاده ها عقيده داشتند هيچ اسير ايراني اي در دوران اسارت خيانت نكرده است ولي به نظر من همان طور كه عده زيادي مقاومت كردند عده معدودي هم بودند كه بريدند و نتوانستند شرايط سخت را تحمل كنند. اما برخي عقيده داشتند همه چيز گل و بلبل است. همه مقاوم، استوار و آرمانگرا بودند و هيچ كس هم كوچك ترين تزلزلي در اراده اش نداشته اما در فيلم چنين نبود، در آن زمان هم عده يي موسوم به انصار حزب الله بيانيه دادند كه ما جلوي اكران فيلم را خواهيم گرفت. به طور مشخص يادم مي آيد جلوي سينما آفريقاي مشهد تجمع كردند و اجازه نمي دادند مردم وارد سينما شوند. آن زمان مصاحبه يي كردم كه بعد از 17، 18 سال آن مطالب دوباره تكرار شد، همان زمان در مصاحبه يي گفتم اگر شما انصارحزب الله هستيد من خود حزب الله ام.

/تقلبي ها يا متقلب ها/

در مورد «گشت ارشاد» بيش از يك سال صدور پروانه ساختش به درازا كشيد. آنها اصرار داشتند اسم فيلم تغيير كند، آنها مي خواستند عنوان فيلم هر اسمي باشد جز «گشت ارشاد» مثلامي گفتند اسم فيلم مي تواند «تقلبي ها» يا «متقلب ها» باشد كه اسم هاي بي ربطي بودند. اما من مي گفتم اين فيلم مثل فرزند من است و مي خواهم اسم فرزندم را خودم انتخاب كنم.

/قاسطين و مارقين و ناكثين/

اكران «گشت ارشاد» باعث جمع اضداد شد، به قول شريعتي قاسطين و مارقين و ناكثين. در مخالفت با «گشت ارشاد» طيف هاي مختلف دست به دست هم دادند كه براي من دور از انتظار بود.وقتي سازمان فرهنگي و هنري شهرداري و مجموعه شهرداري دائما در حال گرفتن عكس يادگاري با هنرمندان هستند و افتخار آنها تعامل با هنرمندان است و مي خواهند با اهالي سينما همكاري داشته باشند، وقتي آنها در كنار عده يي به نام انصار حزب الله قرار مي گيرند و حوزه هنري وارد اين اتفاقات مي شود، از آن سو مي بينيم بخشي از اهالي سينما خود را پشت اين قضيه پنهان مي كنند، وقتي اينها دست به دست هم مي دهند، چنين وضعيتي دور از انتظارم بود.

/در زمان جشنواره درمشهد برایم بزرگداشت گرفتند ولی اجازه اکران دراین شهر راندادند/

براي من عجيب است، در جشنواره فيلم فجر «گشت ارشاد» در مشهد نمايش داده شد و دومين فيلم منتخب از سوي مردم در مشهد شد و نمايش ويژه هم براي فيلم برگزار شد كه همه مسوولان شهر مشهد فيلم را ديدند و بزرگداشتي براي من تدارك ديدند، اما زمان اكران فيلم شهري كه با اكران فيلم مخالف بود و حتي اجازه يك سانس اكران نداد مشهد بود. در شهرستان هاي ديگر نيز همين اتفاق افتاد كه مسوولان استان ها فيلم را ديدند از جمله فرماندارها، فرماندهان نيروي انتظامي و فرماندهان سپاه فيلم را ديدند و هيچ گونه مخالفتي با فيلم نداشتند. همه مخالفت ها از زمان اكران آغاز شد و آنقدر هم گسترده نبود و حكايت آن كسي است كه سنگي را در چاه مي اندازد و هزار نفر نمي توانند آن سنگ را از چاه بيرون آورند، حالاوضعيت فيلم «گشت ارشاد» هم چنين شده است.

/به قول فردوسي پور اين حركت «خودجوش» نبوده است /

150 نفر جلوي ساختمان وزارت ارشاد تجمع كردند كه اين 150 نفر هم نطفه اوليه اتفاقات نبودند چرا كه 10 نفر هم از اين تعداد فيلم را نديده بودند، پس مشخص مي شود كه نطفه اوليه يكي، دو نفري بودند كه يا با من، يا با فيلم يا با ارشاد، يا با وزير يا با معاونت سينمايي يا با سينما مشكل داشتند. آنها بودند كه 150 نفر را تحريك كردند، به قول فردوسي پور اين حركت «خودجوش» نبوده است و معلوم است كه يكي دو نفر اين عده را هماهنگ كرده اند، چون اين عده با بلندگو، پلاكارد و سخنران مشخص در برابر وزارت ارشاد حاضر شده اند و در مورد فيلم به هياهو پرداخته اند.

/سينما خيلي از رسانه هاي ديگر عقب تر است /

سينما خيلي از رسانه هاي ديگر عقب تر است و مطبوعات خيلي راحت تر مي توانند موضوعات را بيان و تحليل كنند. اما در سينما محدوديت ها بيشتر است. بسياري از اتفاقاتي كه در صفحه حوادث روزنامه ها منتشر مي شوند، در سينما اجازه و امكان پرداختن ندارند. جسارت اهالي سينما هم كم شده يا جلوي جسارت آنها گرفته شده، به همين دليل وقتي يك فيلم يا دو فيلم كمي انتقادي به موضوعي مي پردازند، خيلي سريع به چشم مي آيد.

/من موسس حوزه هنري استان خراسان بوده ام/

من موسس حوزه هنري استان خراسان بوده ام و هشت سال رييس حوزه هنري خراسان بودم و حالاحوزه هنري پاداش بدي به من داد، كساني كه دستور توقيف «گشت ارشاد» را داده اند يك ساعت سر فيلمبرداري هيچ فيلمي نبوده اند كه بدانند يك فيلم با چه سختي و مشقتي ساخته مي شود. پيام اين اتفاق اين است كه مردم شما حق انتخاب نداريد، ما مي گوييم چه فيلمي را ببينيد، چه فيلمي را نبينيد. آنها فيلم ام را آتش زدند و خاكسترش را به جا گذاشتند ولي مطمئن باشيد دودش به چشمان شما هم خواهد رفت و خوشحال نباشيد. «گشت ارشاد» در تاريخ خواهد ماند: زماني كه نام، مقام و پست ها نخواهند بود و اين پست ها وجود نخواهند داشت.

/جوانان درفیس بوک به کارگردان گشت ارشاد چه می گویند ؟/

خيلي از جوانان به خصوص در فيس بوك به من مي گويند، اتفاقات پيرامون «گشت ارشاد» به دليل همزماني اش با اكران «قلاده هاي طلا» است. آنها مي گويند همه مسوولان فرهنگي، هنري و سياسي كشور دوست داشتند «قلاده هاي طلا» پرفروش ترين فيلم سال باشد.

/پس از سه چهار روز همه پوسترها و بنرها پاره شد/

هم وزارت ارشاد پوسترها را تاييد كرد و هم شهرداري تعدادي از جايگاه بيلبوردهايش را به رايگان در اختيار ما قرار داده بود، اما بعدا نظرشان عوض شد. من هم فكر مي كردم حساسيت برانگيز باشد اما همان طور كه گفتم در وزارت ارشاد و سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تاييد شد. ما براي پوسترها و بنرها 90 ميليون تومان هزينه كرديم اما متاسفانه پس از سه چهار روز همه پوسترها و بنرها پاره شد.

/قطعا فيلمي تندترو جسورانه خواهم ساخت/

قطعا فيلمي تندتر، صريح و دردمندتر و جسورانه خواهم ساخت و اين برخوردها باعث نخواهد شد محافظه كار شوم. تصميم گرفتم فيلمي بسازم كه چند برابر «گشت ارشاد» بحث برانگيز باشد. چون اين انگيزه در من ايجاد شد كه اگر مي خواهي فيلمي بسازي كه مورد استقبال مردم باشد، فيلمي باشد كه درد مردم را بيان كند و بازگويي درد مردم عواقبي دارد.

/زير آتش خمپاره هاي خمسه خمسه بزرگ شدم/

من كسي هستم كه زير آتش خمپاره هاي خمسه خمسه بزرگ شدم، يعني بچه تركش، گلوله و خاك و خاكريز هستم. اين برخوردها باعث نمي شود كه من عقب نشيني كنم، كله شق تر از اين حرف ها هستم و مبارزه مي كنم.

/منتظر سیلی های من باشید/

سينماي مورد علاقه من سينماي اجتماعي است، اما در اين سينما قطعا مسائل سياسي خودش را نشان مي دهد و سينماي من سينماي عاصي و وحشي و پرخوني است، قهرمانان من اگر سيلي بخورند نمي روند كلانتري شكايت كنند، بلكه قهرمان هاي سينماي من اگر يك سيلي بخورند، دو سيلي مي زنند و خودم هم اين طوري هستم و در ماجراي اكران «گشت ارشاد» من هم سيلي خوردم و منتظر سيلي هايي كه من خواهم زد، باشند.

 
 
منبع : اعتماد

کارگردان «گشت ارشاد‌» مي‌گويد قطعاً فيلمي تندتر و جسورانه خواهد ساخت
من سيلي خوردم و منتظر سيلي‌هايي كه ‌خواهم زد‌ باشند!


 

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

وقتی که مرگ رمز پیروزی میشود...(2)

در قسمت قبل به اینجا رسیدیم که ایمان واقعی داشتن به سه اصل و سه حقیقت عقلانی میتواند جامعه بشری را به آرزوی دیرینه خود برساند که همان جامعه آرمانی و یا مدینه طیبه است سه اصلی که در اسلام عزیزمان به نحوه تمام و کمال صحبت شده است؛وجود خداوند جل جلاله،وجود دنیایی دیگر پس از مرگ هرکس که محصول اعمالمان در همین دنیاست و در اصل سوم وجود یک موجودی به نام انسان که خلیفة الله فی الارض است و خداوند او را به تمام هستی کرامت داده است و فرموده که همه هستی را برای تو و تو را برای خودم آفریدم و انجام دادن اعمال صالح در این دنیا.


ادامه مطلب
نويسنده: علی صدیقین تاريخ: پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

جدایی نادر از سیمین...وصال سیمین به جلال....و حالا...وصال قمر به عبدالحسین

دکتر قمر آریان دار فانی را وداع گفت:

بعد از فوت پروین داستان سرایی کشور عزیزمان خانم سیمین دانشور و وصال ایشان به همسر زنده یادشان جلال آل احمد که همگان بر این نکته اشراف داشتند که شاید ستاره ترین زوج ادبی ایران این زوج طلایی بودن و  امروز هم شاهد اتفاقی ناگوار دیگر هستیم

تک ستاره جامانده از همراهش خانم دکتر قمر آریان همسر زنده یاد استاد نقد و شرح...دکتر عبدالحسین زرینکوب به دیار لقاءالله شتافتند و پله پله تا ملاقات خداوند رفتند تا آنجا به وصال همراه زندگانی خود برسند...

 

 

با شرحی مختصر از زندگانی ایشان فقدان چنین حکیم و ادیبی را به تمام فرهنگ دوستان عزیز تسلیت میگوییم:

 قمر آریان استاد ادبیات و عضو شورای عالی علمی مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی بود وی همچنین همسر زنده یاد دکتر عبدالحسین زرین کوب بود که سال‌های سال در کنار یکدیگر به کار تحقیق و نگارش مشغول بودند.

وی مدت‌ها بود که به دلیل بیماری تحت مراقبت‌های پزشکی بود و چند روز گذشته را نیز در بیمارستان تهران به سر می‌برد.

 وی در سال ۱۳۰۱ در مشهد متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مشهد به اتمام رساند و در سال ۱۳۲۷ در رشتهٔ ادبیات از دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران موفق به اخذ لیسانس شد. در سال ۱۳۳۷ با درجهٔ دکتری در رشتهٔ ادبیات از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد. عنوان رسالهٔ دکتری وی «مسیحیت و تأثیر آن در ادب فارسی» بود.

روحش شاد یادش گرامی و راهش پررهرو باد

 

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:وداع,سیمین,جلال,ادب,فرهنگ,قمر,آریان,عبدالحسین, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

استارتگاه

داستان استارتگاه ( برنده تندیس صادق هدایت در سال 1384)

نوشته خلیل رشنوی

داستان بچه هایی که انشایشان را در مورد شرایط زندگیشان نوشته اند و حالا معلمشان آنها را می خواند :

 

"آقاي معلم به خدا پدر من معتاد نيست . فقط سيگار مي كشد . آدم هاي معتاد كه گوشه خيابان ها هستند و تازه پول هم ندارند . ولي پدر من پول دار است . اوخيلي زرنگ است و هميشه توي خونه پول در مي آورد . پدرم رفيق هاي گردن كلفت زيادي دارد كه با آن ها معامله مي كند . . ."

. . . .

"شقل پدر : كارگر

شقل برادر : كارگر

 خانواده ما 7 نفر استند . كه من بچه پاياني استم . سه خواهرم رفتند خانه دامادها . پدرم پير شده و كم كار مي كند . برادرم مي گويد به خاتر من زن نمي گويد ، چون مي خاهد من درس بلد باشم و دركتر بشوم . اما من از مدرسه بدم مي آيد و مي خاهم كارگر بشوم . پدرم مي گويد : « حزرت محمد به دست هاي يك كارگر بوصه زده است. » . درآمد ما ماهي 200هزار است كه ننه ام مي گويد خرج اجاره خانه ، لباص و شكم من مي شود . . ."

 

داستان در ادامه مطلب


ادامه مطلب
نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

استدلال شگفت انگیز یک کودک آفریقایی

اين شعر کانديد شعر برگزيده سال 2005 شده 
که توسط يک بچه آفريقايی نوشته شده و استدلال شگفت انگيزی داره
 

 
وقتی به دنيا ميام، سياهم، وقتی بزرگ ميشم، سياهم
وقتی ميرم زير آفتاب، سياهم، وقتی می ترسم، سياهم
وقتی مريض ميشم، سياهم، وقتی می ميرم، هنوزم سياهم
و تو، آدم سفيد
وقتی به دنيا مياي، صورتی اي، وقتی بزرگ ميشي، سفيدي
وقتی ميری زير آفتاب، قرمزي، وقتی سردت ميشه، آبی اي
وقتی می ترسي، زردي، وقتی مريض ميشي، سبزي
و وقتی می ميري، خاکستری اي
و تو به من ميگی رنگين پوست؟؟؟

 

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: پنج شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

کوتاه ترین داستان دنیا

 

گفته می شود ارنست همینگوی این داستان ۶ کلمه ای (به زبان اصلی می شود6 کلمه) را برای شرکت در یک مسابقه ی داستان کوتاه نوشته است و برنده ی مسابقه نیز شده است.

                                              

برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده!

همچنین گفته می شود که وی این داستان کوتاه را در یک شرط بندی با یکی از دوستانش که ادعا کرده بود که با ۶ کلمه نمی توان داستان نوشت، نوشته است.

کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا نیز داستان زیر است که نویسنده اش مشخص نیست!

                                                                          

آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

روایتی تازه از خودکشی حسین پناهی

تیغ‌های ریش‌تراشی را بسته‌ای می‌فروختند و تو با سماجت تنها یک دانه تیغ می‌خواستی. نه من دلیلش را دانستم، نه بقال مات مانده ی خیابان جهان‌آرا که اگر تو را نمی‌شناخت بدون شک هردوی ما را از دکانش بیرون می‌کرد! من که همیشه ریش داشتم و بی‌نیازِ تیغ بودم و جایی برای پادرمیانی کردنم برای خریدن بسته‌ی تیغ‌ها نبود و تو مثل همیشه از خر شیطان پایین نمی‌آمدی! بالاخره بقال نگون‌بخت تسلیم شد و بسته‌ی تیغ‌ها را گشود و یک دانه تیغ به قواره‌ی یک بلیط اتوبوس را کفِ دست تو گذاشت. آن را لای برگ‌های کتابت گذاشتی و لبخند زدی! لبخندی به تلخی اسمرینفِ در آبی

از دکان بیرون آمدیم... شبی از شب‌های پرسه‌زنی‌مان بود. همیشه قدیم می‌زدیم مسیر تئاتر گلریز، تا اواسط خیابان جهان‌آرا که خانه ی تو آن‌جا بود. گپ می‌زدیم و شعر می‌خواندیم. سلیقه‌مان در شعر به هم می‌مانست. تو کتاب «این جا ایران است و من تو را دوست می‌دارم» مرا دوست داشتی و بدون این که بگذاری باخبر شوم تعداد زیادی از آن خریده بودی برای هدیه دادن به این و آن و من با «من و نازی» تو سال‌ها زندگی کرده بودم. در آن روزها تازه دکلمه‌ی شعرهایت را تمام کرده بودی و مدام از مجموعه‌ی کامل شعرهایت حرف می‌زدی که قرار بود با نام «خدا فارسی نمی‌داند» منتشر کنی.

تنظیم و ویرایش کردن شعرها را به من سپرده بودی و هر چه سعی می‌کردم آن را به عهده‌ی خودت بگذارم، یا بخواهم که لااقل با هم این کار را انجام بدهیم، قبول نمی‌کردی و من دلیلش را نمی‌فهمیدم. آن‌قدر شعرهایت را دوست داشتم که حذف کردن سطری از آن‌ها برایم دشوار بود. تنها بعد از ورپریدنت دلیل اصرار تو را فهمیدم وبا خودم کنار آمدم برای گزینش و گردآوری و بخش‌بندی شعرهایت. آن شعرها به صورت هفت دفتر منتشر شدند و مجموعه ی کامل هنوز به انتشار نرسیده و با نامی که تو می‌خواستی گمان نکنم هرگز منتشر شود

آن شب تا مقابل در خانه‌ات با تو آمدم. به رسم همیشه‌ی وداع‌هامان به آغوش کشیدم آن تن نحیف شکننده را که به شیشه‌ای می‌مانست که غولی را در خود پنهان دارد... و این آخرین دیدار ما بود! دو روز بعد در میانه‌ی یک مهمانی بودم که گوشی همراهم زنگ خورد و برای آخرین بار صدایت را شنیدم. همان صدای صمیمی و محجوب را که جای حرف زدن زمزمه می‌کرد و من کلمات را در غوغای صدای موزیک و رقص مهمان‌ها نمی‌شنیدم. گفتم فرصت بده به اتاقی بروم تا بشنوم چه می‌گویی و تو به اصرار گفتی کار مهمی نداری و می‌خواستی حالی بپرسی و موضوع کوچکی هست که بعد به من خواهی گفت و خداحافظی کردی... هرگز نفهمیدم آن موضوع کوچک چه بود چون تو دیگر مشغول مردنت شده بودی

دیگر صدای تو را نشنیدم! حسین جان پناهی... چرا که دیگر گوشی را برنمی‌داشتی! فردایش تو در آن خانه‌ی کوچک خیابان جهان‌آرا، سرگرم گشودن رگ‌هایت بودی! با تیغی که با هم از بقالی آن خیابان خریده بودیم و تو آن را لای برگ‌های کتابت گذاشته بودی...

 

واكنش خانواده‌ حسين پناهی به ادعای يغما گلرويی


به گزارش سینمانگار، خانواده‌ حسين پناهي به نوشته‌ يغما گلرويي درباره‌ اين هنرمند فقيد كه در آن مدعي «خودكشي» او شده است، واكنش نشان دادند.

به ايسنا، در بخش‌هايي از يادداشت خانواده‌ حسين پناهي در پاسخ به يغما گلرويي آمده است: «گويي كه تعريف خاطرات با چهره‌هاي مشهور و مورد علاقه‌ي مردم، پس از مرگ آنان براي برخي صرفه‌ بيش‌تري دارد؛ چرا كه در غيبت جسماني آن بزرگان هيچ‌كسي نيست تا به تأييد و يا تكذيب آن خاطرات بپردازد و فرد خاطره‌گو نيز در غياب يك مدعي مطلع، هر چه خود مي‌خواهد، به آن بزرگان مي‌بندد... از آن جمله است نثر تخيل‌آميز آقاي يغما گلرويي درباره‌ مرگ «خودخواسته»ي حسين پناهي كه در روزهاي گذشته در برخي از سايت‌هاي خبري منتشر شده است.

وي كه در اين نوشته خود را دوست نزديك حسين پناهي مي‌خواند (اما خانواده‌ي حسين پناهي به جز چند عكسي كه در كنار آن مرحوم از وي ديده مي‌شود، نشان ديگري از اين دوستي در زمان حيات شاعر از او نيافتيم...) با نثري خيالي مدعي آن مي‌شود كه حسين پناهي خودكشي كرده است. هر كس كه حسين پناهي را نشناخته باشد و تنها به شعرهايش مراجعه كرده باشد هم مي‌تواند شهادت بدهد كه اين كار از روحيه‌ لطيف و كودكانه‌ اين مرد بزرگ برنمي‌آيد و به گواهي پزشكي قانون، ايشان در 14 مرداد 1383 بر اثر «سكته‌ي قلبي» فوت كرده است.

ما شهادت مي‌دهيم كه علي‌رغم تصوري كه برخي از حسين پناهي براي خود ساخته‌اند، وي انگيزه و شوق بسياري براي زندگي داشته و هميشه آن را ستايش كرده است.

نوشتن يك مطلب خيالي از فردي كه ماه‌هاست كشور را ترك كرده و در اين هفت سال پس از مرگ شاعر، هيچ‌گاه ادعايي در اين‌باره نداشته، براي ما مشكوك است، بخصوص كه در مراجعه به دايرةالمعارف اينترنتي «ويكي‌پديا» با روزشمار زندگي حسين پناهي به روايت همين آقاي يغما گلرويي مواجه مي‌شويم كه علت مرگ را به گواهي پزشكي قانوني، «سكته‌ي قلبي» نوشته است.

آقاي گلرويي... يادداشت شما يك اغراق ناشيانه‌ي شاعرنمايانه است تا يك واقعيت....»
نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

وقتی که مرگ رمز پیروزی میشود...(1)

در دنیای امروز،دنیایی که پر از مادیات شده و مدرنیته کاری با انسان کرده است که انسان هر روز و هر روز از واژه های حقیقی دورتر و دورتر شده و گاهی هم حتی به دلیل ترس از آنها این واژگان را تکذیب و خط کتمان بر رویشان میکشد ولی همه و همه به یک اصل چه بخواهند و چه نخواهند...چه بترسند و چه نترسند...چه موحد و اهل شریعت الهی و چه مشرک و کافر و مارکسیسم باشند به یک اصل همه معتقد شده اند که روزی باید از این دنیا رخت بست.شتری که برایش اصلاً مهم نیست که تو پول و ثروت داری یا نه...تو قدرت داری یا نه...تو معصومی یا گناه کار ترین...تو دانشمندی یا بی سواد ترین...تو محبوب ترینی یا منفورترین...تو هرکسی که بخواهی باشی با هر ویژگی ات باید روزی حیاتت را از روی زمین برچینی یا درست تر بگویم برمیچینند...

 


ادامه مطلب
نويسنده: علی صدیقین تاريخ: چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:مرگ,رمز,عقیده,مدرنیته,اسلام,تفکر,شور,نشاط, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

به جای سیم برق از خودکار استفاده کنید+فیلم:

محققان موفق به ساخت جوهری شده‌اند که می‌تواند جایگزین سیم‌کشی در مدارهای الکتریکی شود. این جوهر که بر پایه نقره تولید شده قرار است به زودی روانه بازا شود و کالاهای تزئینی اولین هدف آن خواهد بود.


ادامه مطلب
نويسنده: علی صدیقین تاريخ: چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:برق,خودکار,نقره,مدار الکتریکی, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

داستان دختر و پسر ناقُلا!(از سری افسانه های کهن نو)

داستان دختر و پسر ناقُلا!

یکی بود، یکی نبود؛ غیر از خدا هیچکس نبود.

آن قدیم ها که هنوز مدرسه اختراع نشده بود،مردم بچه هایشان را می فرستادند که بروند در مکتب درس بخوانند.در همانقدیم ها یک میرزای مکتب داری بود که توی ولایت غربت مکتب داشت و بچه ها را درس می داد.

یک روز یک پدر و مادری آمدند اسم دخترشان را توی مکتب نوشتند.همان روز یک پدر و مادر دیگری هم آمدند و اسم پسرشان را در مکتب نوشتند.

وقتی مکتب خانه باز شد و بچه ها آمدند و نشستند،از قضای روزگار چشم پسر و دختر به هم افتاد و یک دل نه صد دل عاشقهم شدند(بنده نگارنده که چندین نوبت در دانشکده زانوی تلمّذ بر زمین زده، یا به عبارت امروزی تر،نشیمنگاه تلمّذ بر نیمکت و صندلی نشانده، در همین جا پیشدستی کرده و هر گونه شباهت میان این دختر و پسربا هر دختر و پسر دیگر را تصادفی واتفاقی اعلام می نماید.رونوشت به مسئول محترم داداگاه مطبوعات،جهت درج در پرونده احتمالی!)

باری، این دختر و پسر، هر روز در مکتب می نشستند و زُل می زدند توی چشم همدیگر و مثل فیلم های هندی، آه های جانسوزمی کشیدند.میرزای مکتب دار دید اینطور نمی شود درس داد.این شد که مکتب را دو شیفته کرد.گفت پسر ها صبح ها بیایند و دختر ها بعد از ظهر .اما بشنو از پسر که وقتی ظهر درسش تمام می شد ، می رفت می ایستاد توی کوچه، پشت پنجره مکتبخانه و زُل می زد به دختر و هِی از ته دل آه جانسوز می کشید.دختر هم از توی مکتب به پسر نگاه می کرد و آه جانسوز می کشید.

میرزای مکتب دار که دید با این روش هم کاری از پیش نمی رود، تصمیم گرفت دختر و پسر را بنشاند کنار هم ،ببیند دردشان چیست.

باری، یک روز که کلاس تعطیل شد،گفت دختر و پسر فوق الذکر بمانند.بعد رو کرد به آن دو و گفت:«یک ماه است که شمادو نفر مرا از کار و زندگی انداخته اید.یا همین حالا بگویید چه مرگتان است یا می گویم پدر و مادرتان بیایند و تکلیفتان را روشن کنند.»

پسر آهی از ته دل کشید و گفت:«ای جناب میرزا،کدام پدر و مادر؟ آنها که شما دیدی،پدر خوانده و مادر خوانده مابودند.پدر و مادر اصلی ما به دست امپراتریس اسیرند.ای جناب میرزا،بدان وآگاه باش که ما دونفر"جولز"و "جولی" دوقلو های افسانه ای هستیم که اگر دستمان به دست هم بخورد،کارها می کنیم کارستان.»

میرزا با تعجب گفت:«اِاِاِاِ... شما دوقلو های افسانه ای هستید؟من کارتون شما ها را دیده ام...»( توضیحنگارنده: ما از اینجا نتیجه می گیریم که این جناب میرزا دروغگو بوده است! چرا که در آن دوره هنوز تلویزیون وجود نداشته.)

باری، میرزای مکتب دار که این حرف را شنید، قدری پول و قدری غذا برای توی راه [ ظن نگارنده:پنج هزار تومان بهاضافه ی دو پرس چلو کباب کوبیده] به آنها داد و راهی شان کرد که هر چه زود تر بروند پیش پدر و مادر اصلی شان.

پسر و دختر هم که الکی این دروغ ها را سر هم کرده بودند، راه افتادند رفتند در ولایت جابلقا و آن جا با هم عروسی کردند.

ما از این داستان نتیجه می گیریم که دختر و پسر خیلی ناقلا بوده اند!

قصه ما به سر رسيد، غلاغه به خونش نرسيد.

نویسنده:ابوالفضل زرویی نصرآباد

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:افسانه,کهن,نو,دختر,پسر,ناقلا,طنز, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

نگاهی به آلبوم هزارمضراب محمدرضا لطفی

آلبوم هزار مضراب آخرین تولید موسسه اوای شیدا است که در روزهای پایانی سال گذشته روانه بازار نشر شد فرم آلبوم شامل تکنوازی تار استاد محمدرضا لطفی در دستگاه شور است که در اجرای زنده سال ۱۳۸۷ در گرگان ضبط شده است. محمدرضا لطفی در میان سایر هنرمندان موسیقی با فاصله بسیار بیشترین تعداد تکنوازی منتشر شده و نیز اجراهای زنده منتشر نشده را در کارنامه خود دارد. ده‌ها اثر تکنوازی منتشر شده در کنار صد‌ها کنسرت در داخل و خارج کشور از او سبب شد تا پس از انقلاب هنر بداهه نوازی در میان ذائقه شنیداری مردمی جای خود را باز کند و این هنر بنیادین موسیقی ایران که در کوران ورود و رواج مدرنیسم در هنر ایران رو به زوال و فراموشی بود هم بتواند به حیات خود ادامه دهد و هم با نگاه خلاق و ذهنیت پویا و دانشمدار لطفی همسو با نیاز‌های زمان معاصر گسترده و متحول گردد. انتشار این آلبوم بهانه‌ای است تا ضمن بررسی اثر، نگاهی کلی و به فراخور این مجال، کوتاه نیز به مبانی هنر بداهه نوازی در چارچوب موسیقی دستگاهی بپردازیم. امروزه آنچه در ذهن اکثر اهالی موسیقی خصوصا نسل جوان‌تر به عنوان بداهه نوازی شکل گرفته مترادف با خلق آزاد در لحظه است اگر چه فرهنگ بداهه نوازی در موسیقی ایران بر خلق در لحظه هنرمند است اما این خلق به هیچ روی بدان معنی امروزی آزاد نیست بلکه اتفاقا توانائی هنرمند در مقید بودن به چارچوب‌های فرمالی که مبتنی بر سازمان زیبائی‌شناسی موسیقی دستگاهی است در کنار خلق در لحظه است که ارزش واقعی اثر او را معین می‌کند به عبارتی تعادل غنای دو عنصر فرم و محتوا در یک اثر بداهه موسیقی است که میزان تبحر هنرمند و نیز ارزشمندی اثر خلق شده را نمایان می‌سازد که این توازن و تعادل در آثار اکثر هنرمندان معاصر مشاهده نمی‌شود مگر چندی انگشت شمار که بی‌گمان استاد لطفی یکی از بارز‌ترین آن‌ها است.


ادامه مطلب
نويسنده: علی صدیقین تاريخ: سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:موسیقی,سنتی,سه تار,تار,محمد رضا,لطفی,آواز,کنسرت,قلندری, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

گوهر خرد شده...

 

گوهر خرد شده...:

هروقت که پایش پدال گاز را درحس میکرد گویی که قفل میشد و دیگه از رویش برداشته نمیشد و مادر علی علی کنان ذکر یا علی برمیداشت و برسر علی تشری میزد که مواظب باش...خیابان است...و علی سریع سرعت را کم میکرد ولی دوباره روز از نو روزی از نو...

علی مدام مادرش را به بالا رفتن سن و ترسو شدن متهم میکرد و هربار به مادرش تذکر میداد که به جوون ها اعتماد کنین و از تسلط کاملش روی رانندگی و ماشین میگفت که دیگه خبره ای شده برای خودش،باد توی قب قب می انداخت که آره...

ولی حیف...حیف...علی وقتی معنی خامی رو فهمید که سر له شده دخترک چشم سبز پنج ساله رو زیر لاستیک های ماشین دید...

علی سی سالی هست که دیگه پایش را از خانه هم بیرون نگذاشته...دکترها میگن اون از هرچی وسیله متحرک و نقلیه ست میترسه...

 

 

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

این یک واقعیت است!

 از آجیل سفره عید، چند پسته ی لال مانده است؟!
آنها که لب گشودند، خورده شدند!
آن......ها که لال ماندند، میشکنند!
دندانساز راست میگفت: پسته ی لال، سکوتش دندان شکن است...!

 

« حسین پناهی »

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

تاریخ شهادت مرتضي آوینی بخاطر روز ملي فناوري هسته‌اي تغییر کرد!

در حالی که خانواده شهید آوینی به تغییر تاریخ شهادت وی از ۲۰ فروردین به ۲۱ فروردین در تقویم رسمی کشور اعتراض می‌کنند، شورای فرهنگ عمومی این مسئله را مسبوق به سابقه و اقدامی هماهنگ‌شده با خانواده این شهید می‌داند.  شهید مرتضی آوینی هنرمند و نویسنده عرصه دفاع مقدس و سازنده مجموعه مستند «روایت فتح» ۲۰ فروردین ماه ۱۳۷۲ در فکه به شهادت رسید اما تاریخ شهادت او دست کم در تقویم امسال، به ۲۱ فروردین تغییر کرده است.

این مسئله واکنش اعضای خانواده شهید آوینی را به دنبال داشته است. همسر و فرزندان شهید آوینی در اطلاعیه‌ای که یک نسخه از آن را در اختیار «مهر» گذاشته‌اند، نسبت به این مسئله اعتراض کرده‌اند.

متن کامل این اطلاعیه به شرح زیر است:

بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین
لازم می‌دانیم به‌ اطلاع مردم محترم ایران برسانیم طبق تصمیم شخص یا نهادی که هویتش برای ما نامعلوم است، در تقویم‌های رسمی منتشر شده سال جدید، سالروز شهادت سیدمرتضی آوینی از روز ۲۰ فروردین به روز ۲۱ فروردین منتقل شده است. بدیهی است واقعه شهادت ایشان در روز ۲۰ فروردین سال ۱۳۷۲ رخ داده و بعید می‌دانیم گذر زمان باعث شود سالروز شهادت کسی جا‌ به‌ جا شود، مگر اینکه جابجایی واقعیت‌های تقویمی هم مثل دیگر جا‌بجایی‌ها در مورد شخصیت ایشان مجاز دانسته شده باشد.


با احترام
مریم امینی، مائده آوینی، کوثر آوینی، سجاد آوینی


شورای فرهنگ عمومی کشور درباره دلیل تغییر تاریخ شهادت سیدمرتضی آوینی چنين توضيح داد: تداخل با روز ملی فناوری هسته‌ای دلیل تغییر تاریخ شهادت آوینی در تقویم بوده است!

یک مقام مسئول در دبیرخانه شورای فرهنگ عمومی کشور در این باره به خبرنگار مهر گفت: در اینکه شهید آوینی ۲۰ فروردین به شهادت رسیده‌اند، بحثی نیست اما‌‌ همان زمان و با ورود مناسبت «روز ملی فناوری هسته‌ای» به تقویم، برای جلوگیری از تداخل برنامه‌های مربوط به هر دو مناسبت، این تاریخ یک روز به جلو (۲۱ فروردین) آمد.

وی افزود: این اتفاق مربوط به امسال هم نیست و مسبوق به سابقه است و از‌‌ همان سالی که مناسبت مربوط به شهادت آوینی به تقویم آمد، در همین تاریخ یعنی ۲۱ فروردین در تقویم‌های رسمی کشور درج شد. ضمن اینکه نباید فراموش کنیم که تدفین شهید آوینی در این روز انجام شده است.

این مقام مسئول در شورای فرهنگ عمومی کشور همچنین تاکید کرد: تغییر تاریخ شهادت سیدمرتضی آوینی در تقویم پس از انجام هماهنگی با خانواده این شهید، بنیاد شهید آوینی، موسسه روایت فتح و دیگر مراکز مرتبط با نشر و ادامه فعالیت‌های وی صورت گرفته است.

او همچنین درباره اعتراض خانواده شهید آوینی به این مسئله، گفت: اگر قرار بود اعتراضی صورت گیرد، باید در‌‌ همان موقع انجام می‌شد. ضمن اینکه من هم چیزی در این‌باره نشنیده‌ام.


پاسخ خانواده شهید آوینی به شورای فرهنگ عمومی درباره تغییر تاریخ شهادت وی


خانواده شهید سیدمرتضی آوینی با رد استدلال شورای فرهنگ عمومی کشور درباره تغییر تاریخ شهادت وی، نسبت به پیامدهای چنین استدلال‌ها و طبیعتاً استنتاج‌هایی هشدار داده‌اند. همسر و فرزندان شهید سیدمرتضی آوینی هنرمند و نویسنده عرصه دفاع مقدس و سازنده مجموعه مستند «روایت فتح» روز گذشته در اطلاعیه‌ای اعتراض خود را به تغییر تاریخ شهادت وی اعلام کردند.
 آن‌ها صبح پنجشنبه ۱۷ فروردین با ارسال جوابیه‌ای ضمن رد استدلال شورای فرهنگ عمومی کشور در قبال تغییر تاریخ شهادت وی و انجام هر گونه هماهنگی با خانواده شهید آوینی در این باره، نسبت به پیامدهای آتی چنین استدلال‌ها و استنتاج‌هایی هشدار داده‌اند.

متن کامل پاسخ خانواده شهید آوینی به شورای فرهنگی به این شرح است:

با سلام و تحیت،
گرچه حرفه‌ای‌تر بود ابتدا متن اطلاعیه‌ای را که در اختیار شما قرار دادیم، به شکل مستقل منتشر می‌کردید و سپس جوابیه‌ شورای فرهنگ عمومی کشور را، با این همه، بابت پی‌گیری این موضوع و اخذ توضیح از مسئولین مربوطه از شما سپاسگزاریم.

با توجه به آن‌چه از قول معاون اداره کل دبیرخانه شورای فرهنگ عمومی کشور نقل کرده‌اید، لازم می‌دانیم جهت اطلاع افکار عمومی، به چند نکته اشاره کنیم:

یک: در متن پاسخ منتشرشده، ادعا شده «تغییر تاریخ شهادت سیدمرتضی آوینی در تقویم پس از انجام هماهنگی با خانواده این شهید، بنیاد شهید آوینی، موسسه روایت فتح و دیگر مراکز مرتبط با نشر و ادامه فعالیت‌های وی صورت گرفته است.» ما به‌ عنوان خانواده شهید آوینی هر گونه گفتگو و «هماهنگی با خانواده» برای اینجا‌بجایی تقویمی را تکذیب می‌کنیم و تقاضا می‌کنیم چنانچه سندی برای اثبات انجام گفتگو با هر یک از اعضای خانواده وجود دارد، ارائه شود.

مکانی به‌نام «بنیاد شهید آوینی» نیز برای ما ناشناخته است و اگر منظور «مؤسسه شهید آوینی» است، این مؤسسه و همچنین مؤسسه روایت فتح هیچ نوع ارتباطی با خانواده شهید آوینی ندارند و اساساً صلاحیت این را ندارند که در خصوص موضوعی مثل تغییر تاریخ شهادت سید مرتضی آوینی طرف مذاکره شخص یا ارگانی قرار بگیرند.

دو: ادعا شده «از‌‌ همان سالی که مناسبت مربوط به شهادت آوینی به تقویم آمد، در همین تاریخ یعنی ۲۱ فروردین در تقویم‌های رسمی کشور درج شد.» نادرست بودن این ادعا با رجوع به تقویم‌های منتشرشده در سال‌های گذشته قابل رؤیت است. «مناسبت مربوط به شهادت آوینی» در‌‌ همان اولین سالگرد شهادت ایشان وارد تقویم شده و روز ثبت‌شده هم ۲۰ فروردین بوده است، به این دلیل ساده که ایشان در روز ۲۰ فروردین به شهادت رسیده است.

سه: ادعا شده «نباید فراموش کنیم که تدفین شهید آوینی در این روز [یعنی ۲۱ فروردین] انجام شده است.» شهید آوینی صبح روز بیستم فروردین به شهادت رسید و پیکرش در ۲۲ فروردین تشییع شد و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. بنابراین در روز ۲۱ فروردین هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است. عجیب است که مسئولین محترم با وجود کمبود اطلاعات‌، برای توجیه یک اشتباه مرتکب اشتباهات بعدی می‌شوند و به‌نظر می‌‌رسد علاقه دارند علاوه بر تغییر تاریخ شهادت، تاریخ تدفین را هم عوض کنند.

چهار: ادعا شده «با ورود مناسبت «روز ملی فناوری هسته‌ای» به تقویم، برای جلوگیری از تداخل برنامه‌های مربوط به هر دو مناسبت، این تاریخ یک روز به جلو (۲۱ فروردین) آمد.» این خبری است که از پیش می‌دانیم و اعتراض ما نیز به همین جا‌بجایی صورت گرفته. آیا از نظر مسئولین شورای فرهنگ عمومی کشور، منطقی است که پانزده سال بعد از شهادت شهید آوینی، مناسبتی دیگر در‌‌ همان روز گنجانده شود و به تدریج، مناسبت قدیمی‌تر به روز دیگری رانده شود؟ آیا منطقی است که برای حفظ یک مناسبت قراردادی، یک واقعه تاریخی جا‌بجا شود؟ طبق استدلال انجام شده، اگر در گذر ایام چند واقعه دیگر در همین تاریخ روی دهد، این احتمال وجود دارد که سالروز شهادت سید مرتضی آوینی جلو‌تر برود و به اردیبهشت‌ماه منتقل شود. آیا این دلیل معقولی است که برای جلوگیری از تداخل مراسم‌ها، در تاریخ دست ببریم؟ سئوال ما این است که «مراسم» مهم‌تر است یا اصل یک رخداد تاریخی؟


با تجدید احترام
مریم امینی، مائده آوینی، کوثر آوینی، سجاد آوینی


کدام آوینی؟
يادداشت اعتراض‌آميز حسین معززی‌نیا درباره اين تغيير تاريخ

 

سیدمرتضی آوینی، صبح روز بیستم فروردین سال ۱۳۷۲ به‌شهادت رسید. این تاریخ به‌عنوان روز شهادتش ثبت شد و هر سال در‌‌ همان روز برایش بزرگداشت سالیانه برگزار شد.
 

چند سال پیش روز بیستم فروردین را روز انرژی هسته‌ای نام‌گذاری کردند. از آن به‌بعد در این روز، عده‌ای درباره‌ اهمیت انرژی هسته‌ای صحبت می‌کنند. امسال، از وقتی که تقویم‌های رسمی منتشر شد، دیدم روز شهادت سیدمرتضی آوینی را از بیستم فروردین برداشته‌اند و برده‌اند گذاشته‌اند توی روز بیست‌ویکم فروردین. به‌نظر می‌رسد کسانی صلاح دانسته‌اند روز بیستم فروردین خالی از مناسبت دیگری باشد و به همین دلیل پیش خودشان فکر کرده‌اند حالا چه تفاوتی دارد، از این به‌بعد می‌گوییم آوینی در روز بیست‌ویکم فروردین شهید شده نه بیستم فروردین.
 
واقعاً هم چه فرقی می‌کند؟ کسانی که همیشه صلاح ما را بهتر از خودمان می‌دانند سال‌هاست آوینی متفکر را برداشته‌اند و به‌جایش یک آوینی تبلیغات‌چی گذاشته‌اند. آوینی پیشرو را برداشته‌اند و به‌جایش یک آوینی متحجر گذاشته‌اند. آوینی اهل گفت‌وگو را برداشته‌اند و به‌جایش یک آوینی چماق‌به‌دست گذاشته‌اند. آوینی معترض به وضع موجود را برداشته‌اند و به‌جایش یک آوینی خوشنود و سر به‌راه گذاشته‌اند. آوینی نواندیش را برداشته‌اند و به‌جایش یک «پوستر» گذاشته‌اند که بشود از دور و «به‌طور کلی» قربان‌صدقه‌ صورت و صوت محزونش رفت.
 
این دلسوزان آشنا با «صلاح» و «مصلحت» سال‌هاست آوینی را از عرصه‌ فرهنگ برداشته‌اند و گذاشته‌اند توی وی‌ترین سیاست. بنابراین حالا هم صلاح می‌دانند برنامه‌ها را جفت‌وجور کنند، مناسبت‌ها را «تنظیم» کنند تا بتوانند همه چیز را خیلی قشنگ و تمیز بچینند کنار هم. چه اهمیتی دارد که طبق ثبت تاریخی، یک نفر در روز بیستم فروردین شهید شده باشد نه بیست‌ویکم؟ و چه اهمیتی دارد که او چیز دیگری گفته باشد و نوشته باشد، اما در ویژه‌برنامه‌ها و مجالس بزرگداشتش چیزهای دیگری از او نقل شود؟ همین شکل «تنظیم‌شده» آوینی بهتر از شکل قبلی است. قابل مصرف‌تر است. قابل استفاده‌تر است. قابل توصیه‌تر است.

من این آوینی را که در روز بیست‌ویکم فروردین به‌شهادت رسیده نمی‌شناسم. من بعد از نوزده سال، امسال هم برای آن آوینی که در روز بیستم فروردین به‌شهادت رسید سوگواری خواهم کرد.

در کودکی، همیشه این سئوال را داشتم که چرا تاریخ درگذشت یا تولد شخصیت‌های مشهور تاریخی متفاوت نقل شده. در نوجوانی این سئوال را داشتم که چرا خصلت‌ها و اعتقادات شخصیت‌های مشهور تاریخی به شکل‌های متفاوت ثبت و ضبط شده. امروز پاسخ هر دو سئوال را می‌دانم. امروز نگران آینده‌ام و قضاوتی که تاریخ درباره‌ امروز خواهد کرد.

 
 
منبع : مهر - خبر آنلاين

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

باز

دیروز برای اولین بار روی صفحه ی سفیدم نوشتم

 

        خدایا کمک

 

                                         و امروز برای اولین بار روی صفحه سیاهم مینویسم

 

                  خدایا تشکر

نويسنده: تاريخ: جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

مادربزرگ قصه هایمان رفت...

 فاطمه طاهري بازيگر تئاتر، سينما و تلويزيون درگذشت:

این هنرمند پیشکسوت، در سال 1318 در تهران متولد شد و پس از اخذ دیپلم در 1336 یعنی در سن 18 سالگی به دلیل علاقه به فعالیت‌های هنری وارد حوزه بازیگری تئاتر شد.

فاطمه طاهری، فعالیت در سینما را در سال 1366 با فیلم حضور در فیلم بلند سینمایی «تحفه‌ها» به کارگردانی ابراهیم وحید زاده آغاز کرد و در ادامه در بیش از 20 فیلم به نقش آفرینی پرداخت.

گل پامچال، سایه همسایه، خاله سارا، طوبی، روز باشکوه، پهلوانان نمی‌میرند، زیر بام‌های شهر، دبیرستان خضرا، هامون، سفر جادویی، انفجار در اتاق عمل، شهر در دست بچه‌ها، نرگس، دیدار در استانبول، رابطه پنهانی، طعمه، مستاجر، آبادانی‌ها، جای امن، مهریه بی‌بی، راه افتخار، بی‌قرار، مرد آفتابی،‌ زن امروز، تارهای نامرئی، طوطیا، شوخی، دختری به نام تندر، میهمان مامان، پشت پرده مه و گرگ و میش از جمله فیلم ها و سریال های تلویزیونی است که زنده یاد طاهری در آن به هنرنمایی پرداخت .

مجموعه تلویزیونی دارا وندار آخرین فعالیت هنری مرحومه فاطمه طاهری در عرصه بازیگری بود.

 

فاطمه طاهری درگذشت 

 

 فاطمه طاهری پنجشنبه هفدهم فروردین 1391 درگذشت

 

روحش شاد و یادش گرامی باد

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

فاطمه، فاطمه است

از شخصیت فاطمه سخن گفتن بسیار دشوار است. فاطمه، یک ” زن ” بود، آن‌ چنان که اسلام می‌خواهد که زن باشد. تصویر سیمای او را پیامبر خود رسم کرده بود و او را در کوره‌های سختی و فقر و مبارزه و آموزش‌های عمیق و شگفت انسانی خویش پرورده و ناب ساخته بود.
وی در همه‌ ابعاد گوناگون زن بودن نمونه شده بود.
مظهر یک دختر، در برابر پدرش.
مظهر یک همسر در برابر شویش.
مظهر یک مادر در برابر فرزندانش.
مظهر یک ” زن مبارز و مسئول ” در برابر زمانش و سرنوشت جامعه‌ اش.
وی خود یک “ امام ” است، یعنی یک نمونه مثالی، یک تیپ ایده‌آل برای زن، یک “ اسوه ” ، یک شاهد برای هر زنی که می‌خواهد ” شدن خویش ” را خود انتخاب کند.
او با طفولیت شگفتش، با مبارزه‌ مدامش در دو جبهه خارجی و داخلی، در خانه‌ پدرش، خانه‌ی همسرش، در جامعه‌اش، در اندیشه و رفتار و زندگیش، “چگونه بودن” را به زن پاسخ می‌داد.
نمی‌دانم چه بگویم؟ بسیار گفتم و بسیار ناگفته ماند.
در میان همه جلوه‌های خیره کننده‌ روح بزرگ فاطمه، آنچه بیشتر از همه برای من شگفت‌انگیز است این است که فاطمه همسفر و همگام و هم‌ پرواز روح عظیم علی است.

او در کنار علی تنها یک همسر نبود، که علی پس از او همسرانی دیگر نیز داشت. علی در او به دیده یک دوست، یک آشنای دردها و آرمان‌های بزرگش می ‌نگریست و انیس خلوت بیکرانه و اسرارآمیزش و همدم تنهایی‌هایش.
این است که علی هم او را به گونه‌ دیگری می‌نگرد و هم فرزندان او را.
پس از فاطمه، علی همسرانی می‌گیرد و از آنان فرزندانی می‌یابد. اما از همان آغاز، فرزندان خویش را که از فاطمه بودند با فرزندان دیگرش جدا می‌کند. اینان را “بنی‌علی” می‌خواند و آنان را “بنی‌فاطمه”.
شگفتا، در برابر پدر، آن هم علی، نسبت فرزند به مادر و پیغمبر نیز دیدیم که او را به گونه‌ی دیگر می‌بیند. از همه‌ی دخترانش تنها به او سخت می‌گیرد، از همه‌ تنها به او تکیه می‌کند. او را ـ در خردسالی ـ مخاطب دعوت بزرگ خویش می‌گیرد.
نمی‌دانم از او چه بگویم؟ چگونه بگویم؟
 

خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه ‌ی بزرگ است.
دیدم فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است.
باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.
فاطمه، فاطمه است

 

 

دکتر علی شریعتی

 

 

 

هادت مادر و بانوی بزرگ ولایت برهمه مسلمانان تسلیت باد"

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

تقصیر ما نیست

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

 دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

 این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

 باید آدمش پیدا شود!

 باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

 سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…

اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند

 

غریب است دوست داشتن.

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند




دکتر شریعتی
نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

کات...تمام شد...:

 

 

ولی پدر سالهات که دیگه عصبانی نمیشه...حتی یه اخم کوچولو...دیگه همه برنامه دوشنبه های پدر را میدونن و گل فروشی سر کوچه هر هفته همین موقع ها یه دسته گل که میدونه چی بذاره و چطوری ببنده آماده میکنه و شیرینی فروش هم از صبح یه جعبه شیرینی ناپلئونی هایش را کنار میگذارد از همان هایی که پدر میگوید که علی دوست دارد...تا پدر بیاید و با آنها به دیدن علی برود.

نمیدانیم یعنی هیچ کس نمیداند که پدر خودش را هنوز بعد از بیست سال بخشیده یا نه و خود را هنوز هم که هنوزه مستحق مجازات میداند و در قنوت های نمازش از خدا میخواهد که او را در قبل از مرگش مجازات کند و ببرد و به آن دنیا نیاندازد.

پدر بیست سال است که هر دوشنبه بعد از گرفتن گل و شیرینی میاد دم خیابان و دستش را بلند میکند و تاکسی میگیرد،دربست برای بهشت زهرا...

 

کات...تمام شد...:

پدرهیچگاه فکرش رو هم نمیکرد که او بعد از اون دعوا بره و دیگه نیاد...همیشه هر وقت عصبانی که میشد و کاری انجام میداد،همه به پای جوشی بودن و عصبانیت میگذاشتن.

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

گل بیرون گلدون

گل بیرون گلدون:

بابای مدرسه لنگان لنگان به طرف در آمد و آن را باز کرد قبل از آنکه دختر بچه های فراری از مدرسه آن را از جا بکنند،در باز شد و بچه ها بی خیال و بی توجه به اطرافشان به سمت خانه روانه می شدند.دخترک گوشه خیابان ایستاده بود و بچه ها را که از در مدرسه فرار میکردند تماشا میکرد و لبخندی روی لبانش نشست  و با آستینش که از صبح تا آن موقع به جای دستمال جیبش بود و با آن بینی اش را تمیز میکرد قطرات شبنم روی گونه هایش را پاک میکرد...

دخترک ادامه داد و به سمت ماشین مدل بالا پارک شده روبروی در مدرسه دوید...

آقا...!!خانم...!!تو رو به خدا گل بخرید...!!جوون بچه تون گل بخرین...!!

 

 

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

بهترین های موسیقی 90(طبق نظرسنجی از هنرمندان)


 بيش از 100 نفر از فعالان موسيقي کشورمان در نظرسنجي بزرگ سايت موسيقي ما شرکت کردند
 

هر پاياني آغازي جديدي مي‌طلبد و اين آغاز جديد، زماني به وقوع مي‌پيوندد که به شکلي کاملا سازنده به فکر رفع ابهامات، مشکلات، کمي‌ها و کاستي‌ها باشيم.همکاران ما در سايت موسيقي ما در پايان سال گذشته خود را بر آن ديدند تا طعم خوب يک سال با هم بودن را در کنار شما بچشند.

دست آخرنيز با کمک شما و تک‌تک افرادي که سايه به سايه مشکلات در عرصه موسيقي کشور، پا به پا پيش مي‌روند تا خود را ماندگار کنند، از ميان آثاري که در طول يک سال منتشر شده، به انتخاب بر‌ترين‌ها اقدام کرده است و به نظر خود عوامل موسيقي احترام گذاشته و در مورد برجسته‌ترين ساخته‌هاي آن‌ها از ميان خودشان نظر‌سنجي کرده است.

انتخاب 100 نفر در اين ميانه کار راحتي نبود. هر چند که گزينه‌ها بيش از صد در نظر گرفته شده بودند که مابقي لابلاي بلاتکليفي‌ها و کاربسيار و شلوغي ماندند. براي اين نظر‌سنجي بيش از يک‌ماه وقت صرف شده است.

از همه کساني که در اين نظر سنجي کمک‌مان کردند بي‌‌‌نهايت سپاسگذاريم و خدا را شکر مي‌کنيم که بدون هيچ گونه غرض‌ورزي صرفا نظرات خود دوستان را عينا براي علاقه‌مندان درج مي‌کنيم. شايد بشود سهم کوچکي از زحماتي که آن‌ها براي موسيقي کشيدند، جبران شده باشد.

 


ادامه مطلب
نويسنده: علی صدیقین تاريخ: سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

چاوشي در گذار يا سرگرداني؟(نگاهي به آلبوم «پرچم سفيد» محسن چاوشي):

چاوشي در گذار يا سرگرداني؟(نگاهي به آلبوم «پرچم سفيد» محسن چاوشي):

در روزهاي اخير که آخرين آلبوم محسن چاووشي به نام «پرچم سفيد» وارد بازار شده است، با دوستان اهل فن زياد در موردش صحبت کرديم. آلبوم جديد چاووشي مانند ديگر کار‌هايش هم مخالفان سرسختي دارد و هم موافقان پروپا قرص. جداي از کساني که تعصبي در مورد خواننده محبوبشان حرف مي‌زنند يا صرف علاقه نداشتن به خواننده آن را مي‌کوبند، استدلال‌هاي جالبي براي خوب يا بد بودن آلبوم در اين روز‌ها شنيده مي‌شود. نقد و نظرهايي که‌گاه به کليت موسيقي روز کشور برمي‌گردد و‌گاه در مورد شخص محسن چاووشي و آلبوم «پرچم سفيد» مطرح مي‌شوند. اتفاقا محسن چاووشي از اين نظر خواننده پويايي است. طيف گسترده‌اي از مردم کارهاي او را گوش مي‌کنند و نظرات دقيقي هم در مورد جزييات آثارش مي‌دهند. اگر سري به وبلاگ‌ها و سايت‌هاي موسيقي بزنيد مي‌بينيد که هوادار و غير هوادار چگونه در مورد جزء به جزء آلبوم چاووشي نظر داده‌اند و آن را شکافته‌اند. اين حساسيت در بين مخاطبان شايد بهترين ابزاري باشد که خواننده و هنرمند را وادار به پويا بودن و تغيير روز به روز بکند. هرچند اين تغييرات لزوما هميشه مثبت نيست!



ادامه مطلب
نويسنده: علی صدیقین تاريخ: دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:تحلیل و نقد,محسن چاوشی,پرچم,سفید,آلبوم,, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

کفشهای قرمز

شعله آذر

کفشهای قرمز

"همیشه برام از همین کفشا می‌گرفت. از این کفش پیرزنیا. دیگه یه روز به خدیجه گفتم، پاشو مادر بریم بازار. می‌خوام یه کفش بخرم. دوست داشتم از این کفش سانتا مانتاریا داشته باشم. به خدیجه گفتم بابات همیشه برام از این کفش پیرزنیا می‌گیره. یه قرمز دیدم. پاشنه بلند. حوصله‌ی پروف مروف نداشتم. شِرتی خریدمش. خب اندازه‌مو بلد بودم.
کمی روی صندلی چرخدارش جابه‌جا شد. دست چپ را حایل پای راستش کرد و آن را بالاتر کشید تا روی پایه درست جا بگیرد . . ."


ادامه مطلب
نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

تسلیت آقایی با عبای شکلاتی به خاطر درگذشت استاد ذوالفنون

سید محمد خاتمی ،رئیس‌جمهور سابق کشورمان در پیامی درگذشت استاد جلال ذوالفنون را تسلیت گفت.
به گزارش همشهری آنلاین به نقل از روابط عمومی دفتر حجت الاسلام سیدمحمد خاتمی، متن کامل پیام رئیس موسسه بین‌المللی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها بدین شرح است:

بسمه الله الرحمن الرحیم

هنرمند بزرگی، رخ در نقاب خاک کشید که هنر والایش بازتاب دهنده ایمان به خدا و عشق و پاکی و امید به زندگی بود. استاد جلال ذوالفنون، هنرمند با اخلاق و توانمند از میان ما رفت و دوستداران فضیلت و پاکی را سوگوار کرد. از درگاه خداوند برای آن فقید سعید عزیز، طلب آمرزش و رحمت می‌کنم و به همه هنرمندان و اصحاب دانش و هنر و فضیلت و به بستگان داغدار او تسلیت عرض می‌کنم و برای همگی آرزوی صبر و اجر و سلامتی دارم. روانش شاد و یادش گرامی باد سید محمد خاتمی ۲۹ اسفند.

فقط میتوانم بگویم...آفرین...

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:تسلیت,عبا شکلاتی,استاد,ذوالفنون, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

نوروز و هر چه خوبست بدانیم(4)

دیگر آیین ها

آداب و سنن مربوط به نوروز در گذشته بیش از امروز بوده است. تا چند دهه پیش در برخی نواحی ایران، نوروزی خوانی مرسوم بوده است. در گیلان و مازندران و آذربایجان، از حدود یک ماه پیش از فرارسیدن نوروز، کسانی در روستاها راه میافتادند و اشعاری در باره نوروز می‌خواندند. اشعاری که بنا بر تعلقات مذهبی شیعیان با مضامین مذهبی آمیخته بود و ترجیع بند آن چنین بود: باد بهاران آمده، گل در گلستان آمده / مژده دهید بر دوستان، …


ادامه مطلب
نويسنده: علی صدیقین تاريخ: دو شنبه 3 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

نوروز و هر چه خوبست بدانیم(3)

آیینه‌ای نوروزی

از آداب و رسوم کهن پیش از نوروز باید از پنجه، چهارشنبه سوری و خانه تکانی یاد کرد.

در ایران به استقبال جشن نوروز با خانه تکانی، چهارشنبه سوری، رفتن به بالای قبور رفتگان، خانه‌های اقارب و دوستان «میر نوروزی»، «حاجی فیروزی»، سبزه رویاندن در خانه ها، گستردن سفره (دستر خوان) هفت سین، میوه تر کردن، بردن لباس نوروزی، رفتن به تفریح گاه ها، دامنه کوه‌ها و طبیعت همراه بوده است.


ادامه مطلب
نويسنده: علی صدیقین تاريخ: دو شنبه 2 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

عید دیدنی

سلام

               آغاز سال یکهزار و سیصد و نود و یک هجری خورشیدی

 

به مناسبت سال نو داستان "عید دیدنی" نوشته محسن سلیمانی رو گذاشتم

خوش بگذره


ادامه مطلب
نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

سايه...

سایه هم هست و هم نیست...مجازیست در عین حقیقت...مجازی که خبر از حقایقی میدهد...و آن حقیقت...حقیقت انسانیت است...

نويسندگان


کاوش

Template By: LoxBlog.Com


© All Rights Reserved to saayeh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com