قطعهای از پیر پائولو پازولینی با ترجمه اثمار موسوینیا
امشب، بین خواب و بیداری …
امشب، بین خواب و بیداری، یکی از آن اشراقهایی را داشتم (که در روانکاوی «توهمات خوابگونه»allucinazioni ipnagogiche مینامند) که سطوری را دربارهی آن خواهم سرود: اما حال آن را به نثر برمیگردانم. بناها، آثار قدیمی، که از سنگ و چوب و یا مصالح دیگر ساخته شدهاند، کلیساها، برجها، نمای قصرها، همهی اینها، که خصلتی انسانی یافتهاند و گویی در شکلی یگانه و آگاه الاهی گشتهاند، دریافتند که دیگر دوست داشته نمیشوند، و بقا نمییابند. بنابراین تصمیم گرفتند دست به خودکشی زنند: خودکشیای آهسته و بیسروصدا، اما توقفناپذیر. و به این ترتیب همهی آنچه برای قرنها «ابدی» مینمود، و در واقع تا دو ـ سه سال پیش اینچنین هم بوده است، به یکباره، همزمان شروع به فرو ریختن میکند. چنانکه گویی توسط ارادهای مشترک و روحی یگانه تسخیر شده باشد. و نیز در احتضار است. سنگهای ماتهرا مملو از موش و مار شدهاند، و فرو میریزند، هزاران خانهی روستایی باشکوه در لومباردیا، توسکانا، سیسیل، دارند به ویرانه بدل میشوند؛ نقاشیهای دیواری، که تا چند سال پیش نابودنشدنی به نظر میرسیدند، شروع میکنند به آشکار ساختن جراحاتی علاجناپذیر. بناها و آثار همچون کودکان ناب و سرسختاند و تصمیمشان قطعی و برگشتناپذیر است. اگر کودکی ـ احساس کند که «بیش از این» ـ دوست داشته و خواسته نمیشود، ناخودآگاه تصمیم میگیرد که بیمار شود و بمیرد. آثار گذشته، سنگها، چوبها و رنگها دارند همین کار را میکنند. و من در رؤیا آن را به وضوح دیدم، چنانکه در مکاشفهای.
|