"در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا , روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد .
این دردها را نمیتوان به کسی اظهار کرد , چون عموما مردم عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جز اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند , شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند"
"و اینجا بود که فهمیدم تا ممکن است باید خاموش شد , تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم , فقط برای اینست که خودم را به سایه ام معرفی کنم - سایه ای که روی دیوار خمیده و مثل این است که هر چه می نویسم با اشتهای هرچه تمامتر می بلعد – برای اوست که می خواهم آزمایشی بکنم : ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسیم ."
"فکرش را بکنيد , يک عامل مجازي ميآيد و روي عوامل حقيقي تاثير ميگذارد. تاثير که چه عرض کنم؛ کنفيکون. وحشتناک است؛ دلهرهزا و رعبآور. حتي اگر کمي عميقتر فکر کنيم، برخي از افسانهها هم يادمان ميآيد: خدايان رومي و يوناني تصميم ميگيرند، فلان شاهزاده به بيسار شاهدخت نرسد و يکهو صائقهاي ميزند و فاتحه. يا چه ميدانم وردي در آسمان خوانده ميشود و داماد، عروس را شبيه مارمولک ميبيند. همين است ديگر! غير از اين که نيست؟ ميخواهم بگويم اگر آنها را باور نکنيم، از اين هم بهراحتي ميتوانيم بگذريم. چون هردويشان واقعا حضور ندارند. وجودشان فيزيکي نيست و عرصهاي هستند براي پرورش مجاز و خيال. ولي اگر يک لحظه رويش بايستيم و بپرسيم يعني ميشود؟ ترس همهجايمان را فراميگيرد. البته اين روزها باب شده که همه، چيزي از متافيزيک بگويند و حلقهحلقه تا ملاقات خدا بروند. مطالب زيادي هم دربارهي اعتياد اينترنتي گفته شده که دربرابر کراک و ترياک بچهبازيست. براي همين ترسمان دو-سه دقيقه بيشتر دوام نميآورد و من هم قصد ندارم زيادي روي اين قضيه مانور بدهم. يعني ميخواهم کليگويي بکنم: من آدمي سنتيام و اين حرفها توي کتام نميرود."
و فقط یک سوال می ماند :
"آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی , این انعکاس سایه روح که در حالت اغماء و برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند کسی پی خواهد برد؟"
|