گروه علمی فرهنگی هنری

سایه

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

سايت ها و وبلاگهاي مفيد:


امکانات


آرامش مرده ها را به هم نزنيد

داستان کوتاه

آرامش مرده ها را به هم نزنيد

نوشته پرستو آزادي ابد 

 

                                  

از همان لحظه که پيدايم کردند حرف و حديث ها شروع شد . اول آقا جانم را آوردند بالاي سرم . تکيده شده بود و لاغر اما هنوز آن کلاه (برک) سرش بود.درست مثل سالهاي گذشته. بعد داوود آمد- برادرم- نگاهش که کردم دلم غنج رفت. با آن قامت کشيده و تنومند. مردي شده بود براي خودش. آقاجانم مانده بود لاي پهناي سينه اش وقتي داشت مرا از روي شانه هاي نه چندان بلند آقام مي پاييد.
مي دانستم اينطور مي شود. از همان روزي که تصميم خودم را گرفته بودم.گرچه کوچکترين اهميتي هم نداشت . تنها چيزي که برايم مهم بود اين بود که بگذارند بخوابم. رها وعميق. درتاريکي قناتي که از ماه ها پيش تويش خوابيده بودم.
جنازه را که کشيدند بيرون چشمهاي منتظر جماعت از حدقه زد بيرون حتي چشم هاي مادرمکه همه اهل محل (گلين)صدايش مي زدند.تازه انوقت فهميدم که خيلي از ريخت وقيافه افتاده ام.آخر چيزي حدود شش ماه بود که افتاده بودم آنجا. توي آب. .
 . . 

 

اصل داستان را در ادامه مطلب از دست ندهید


ادامه مطلب
نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:آرامش,مرده,نزنيد,حدیث,برادرم,قناتی,مادر,گلین,داستان, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

سايه...

سایه هم هست و هم نیست...مجازیست در عین حقیقت...مجازی که خبر از حقایقی میدهد...و آن حقیقت...حقیقت انسانیت است...

نويسندگان


کاوش

Template By: LoxBlog.Com


© All Rights Reserved to saayeh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com