|
بسم هو اللطیف
روزی که قصد کردیم و عزمی راسخ را به دل نهادیم که گروهی در راستای فرهنگ شرقی و پارسی و هنری که از عمق وجود انسانیت و از چشمه حق الحقایق هستی،خداوند سیراب میشود تأسیس کنیم.
بر این باور شدیم که نه اینیم که هستیم و بایدی را باید تا راه به درست پیمودن که نه فقط درس و تحصیل دانشگاه باشد و در کنار آن باید جوان حقیقی با فرهنگ و هنر مأنوس گردد تا جامعه تحویل گیرنده یک جوان خام و تک بعدی نباشد و وقتی یک جامعه پویا و به آرمان های خود نزدیک میشود که جوانان آن در کنار تحصیلات حرفه ای و آکادمیک از لحاظ فکری و روحی با فرهنگ و هنر مرز و بوم خود انس و الفت داشته باشند تا مثل روشنفکرنما های تاریک اندیش در دهه های گذشته منفعل و مغلوب فرهنگ متهاجم که اسمی غیرفرهنگی ست و بهتر بگویم با برخورد و مواجه شدن با دیگر فرهنگها خود را پوچ نبینند و فرهنگ غربی را همه چیزی که بشریت میتوانست به آن برسد.
پس تلاش کردیم تا در دانشکده خودمان یعنی همان دانشکده برق نجف آباد،یک دفتر فرهنگی مستقل از دانشگاه و مخصوصا حراست و مخصوص تر بسیج دانشگاه تأسیس کنیم که متأسفانه زهی خیال باطل بیش نبود و سعی به هیچ نبردیم.
تا این که امیدی در دل ما تازه شد و فکر راه اندازی یک گروه فرهنگی هنری نه آنچنان حقیقی ولی در حقیقت واقعی بیاندازیم در دل دنیای مجازی و جایی که عالم به این بزرگی را دهکده ای میکند و فاصل های هزار هزار کیلومتری را آنقدر نزدیک میکند که نفس همدیگر را میتوانیم به راحتی گوش دادن بشنویم.پس چه خوب با یک ابزار رایگان مثل وبلاگ و فضایی که اصلا آمده تا هرکس که میخواهد تفکراتش را منتشر کند تا جهانیان از آن استفاده کنند.
مجله اینترنتی راه اندازی کردیم و نامش را سایه نهادیم تا سایه حق را بگسترانیم که همان حقیقت انسانیت است در تجلیگاه فرهنگ و هنر.
از چندی پیش در پی درخواست های مکرر دوستان مبنی بر این که آن ها هم مایلند در این عزم مارا همراهی کنند.پس برآن شدیم تا درباره این مهم نکاتی را عرضه بداریم:
اگر دوستی از هرجای عالم ، چه از دوستان همکلاسی و هم دانشکده ای و چه نه،یک فرد غریبه که نه سایه حقیقی را دیده و نه مایل است که بیشتر آشنا شود ولی بخواهد با گروه(مجله اینترنتی)سایه همکاری و همراهی داشته باشد بایستی ابتدا عضو وبلاگ سایه بشود و بعد از وارد کردن نام کاربری(نامی که میخواهد نوشته هایش با آن نام منتشر بشوند)و رمز عبور میتواند به راحتی نوشته های خود را برای ما فرستاده و بعد از برسی کامل و نبود مانع منتشر گردد.
در مورد نوشته های اعضاء:
1-مطالب ارسالی در شاخه همراه سایه منتشر میگردند و نام هر عضو سایه که حداقل یک مطلب برای وبلاگ ارسال کند در همراهان سایه نوشته میشود.
2-نوشته باید مضمون فرهنگی و هنری و یا علمی داشته باشد.و بعد از برسی محتوایی توسط مسؤل این بخش آقای بهنام تیموری در شاخه همراه سایه منتشر میگردد.
3-سایه هیچگونه تکلفی و وظیفه ای در قبال منتشر کردن مطلب ارسالی ندارد.
4-نوشته بایستی که از خود عضو باشد نه از جای دیگر(به اصطلاح معروف کپی پیستی اشاره داریم).
5-با توجه به فرم مجله ای بودن وبلاگ سایه مطالب ارسالی نباید به صورت تک جمله ای و یا چندجمله کوتاه باشند(شبیه به فعالیت های شبکه های اجتماعی مثل فیسبوک).و از قرار دادن کدهای یاهویی(شکلک ها)در مطالب پرهیز شود.
6-سایه مسؤل منتشر کردن مطالب است ولی در مورد نظراتی که به مطلب ارسال شده داده میشود جوابگو نیست و حتی المقدور همه نظرات منتشر میکند.
7-مطالبی که هم از لحاظ محتوایی و درون مایه ای و هم از نظر فنی و تکنیکی از کیفیت بالایی برخوردار باشند در صفحه اصلی سایه منتشر میگردند.
با سپاس فراوان
|
نويسنده: علی صدیقین تاريخ: پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:سایه,همراه سایه,فرهنگ,هنر, موضوع: <-CategoryName->
لينک به
اين مطلب
|
بسمه تعالی
برای سایه نشینان چو خیمه برپاییم
همراه سایه برگی از مجله علمی فرهنگی هنری سایه برای مخاطبان سایه
برآن شدیم تا صفحه ای را به مخاطبان سایه ای خود اختصاص دهیم تا ضمن تعامل و
برقراری ارتباط بیشتر با مخاطبان خود آنها نیز بتوانند با انتشار دلنوشته ها و مطالب علمی
فرهنگی و هنری خود که تا کنون مجالی برای بروز آنها دست نیافته بود سایه را در اشاعه
و ترویج بیشتر فرهنگ و هنر در سطحی فراگیر که از اهداف این گروه علمی فرهنگی
هنری است یاری داده و سایه بتواند همگام با سایه ای ها در تحقق این مهم بکوشد و کوشا
باشد
باشد که برآید
در همراه سایه , همراهان سایه با به عضویب در آمدن در صفحه اختصاصی خود یعنی
همراه سایه می توانند مطالب پیشنهادی خود را برای ما ارسال کنند تا با نام خودشان به دید
همگان در آید.
مطالب برگزیده همراه سایه در صفحه اصلی سایه به نمایش گذاشته می شود
افرادی که مطالب ارسالی شان به قلم خود به رشته تحریر در آمده باشد در اولویت تایید و
چاپ نوشته خود می باشند و از امتیاز ویژه ای جهت ثبت در صفحه اصلی سایه
برخوردارند
طبیعی است که از انتشار پست های ضعیف که عاری از بار فرهنگی خاصی می باشند و
تک جملات کوتاه که مخصوص محافل فیس بوکی و دیگر شبکه های اجتماعی
است خودداری می شود
همراه سایه از هم اکنون در انتظار مطالب ارسالی شما می باشد
www.hamrahsayeh.loxblog.com
|
نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: شنبه 13 خرداد 1391برچسب:همراه,سایه,علمی,فرهنگی,هنری,مخاطب, موضوع: <-CategoryName->
لينک به
اين مطلب
|
این نقاشی ها به دست هنرمندی بی ادعا و تقریبا خود آموخته رسم شده که حتی به خواب هم نمی دید که چه آوازه بلندی انتظارش را می کشد. در این نقاشی ها، رسالتی که نقاش در خود احساس کرده، تلاشها و کامیابیها، تنهایی غمبار و آرزوی داشتن همنشینی همدل به خوبی محسوس است و می توان دریافت که timooدر چه فضای سنگین و فشار آوری جان مایه خویش را در کار نهاده است.
در وهلهی اول به نظر میرسد نقاشیهای timoo چیزی به جز آدمکهای پوشالی نیستند. خلأی گمراهکننده و سکوتی پر معنا که در تمام نقاشیهای وی تکثیر میشود. timoo از هیچچیز نقاشی نمیکند. نه فیگوری، نه منظرهای، نه طرحی برای نشان دادن. timoo از خودِ ماهیت نقاشی، نقاشی میکند. نقاشیهای ساده، و ساکنِ timoo استعارهای از هیچ نبودن، هیچ نگفتن و یافتن ضرورتی برای بیان کردن است. با دیدن هیچی و سفیدی دهشتآور نقاشیهای timoo دچار این هراس میشویم که شاید مفاهیم بسیاری در پشت این سادگی ساکن نهفته است
timoo در اینجا به دنبال هماهنگی طبیعت نمی گردد یا آن را تجزیه نمی کند، بلکه با افکندن منظره ای صد در دصد شخصی بر عرصه طبیعت، آن را دگرگون می کند.
timoo نقاشی است غریزی، مبتنی بر احساس ناب، او با دریافتش و حسش به سراغ نقاشی می رود. او در نقاشی تحلیلی ارائه نمی دهد و صرفا با سادگی و یکدستی خود شکوهی به اشیاء داده است
timoo در زندگی خود به گونه ای به آسمان، آن هم آسمان شب، علاقه مند است.
آسمان در شب با ستارگانی فروزان و هلال درخشان ماه، پسزمینه رویاگونهٔ آثار او را تشکیل میدهند.
اگرچه در توصیف عناصر اثر به وضوح اغراق شدهاست اما به سادگی میتوان با آنها عجین شد. این آسمان چشم بیننده را روی تابلو در تعقیب خطوط خمیدهاش به حرکت در میآورد و دیدی نقطه به نقطه با ستارگان به وجود میآورد
timoo خواهان آن است که نقاشی هایش بیانگر احساسش باشند، و اگر کج و معوج کردن شکل ها به هدفش کمک کند، از آن ابایی ندارد
او به جای شبیه سازی مو به مو از آنچه در برابر چشمانش می بیند، ترکیب یندی اشیا را آزادانه تر به کار می برد تا منظورش را با قدرت هرچه تمام تر بیان کند
در این آثار، شیوه فوق بیشتر معرف استادی فوق العاده نقاش، ادراک سریع و توان جادویی اش در تجسم یک رویت خیال انگیز است. این شیوه در timoo برای انتقال حالات روحی اش به کار آمده است
timooچنان شور آفرینش دارد که نه تنها برای بازنمایی هلال ماه به تسخیر در آمده بلکه برای به تصویر درآوردن اشیای ساده و معمولی و دم دستی در خود شوقی وافر احساس می کند، اشیایی که هیچ کس خود را درخور به تصویر درآوردنشان نیافته بود.
Timoo در انزوای خود خواسته خویش در دانشکده همه اندیشه ها و امیدهایش را با کمترین امکانات ممکن تجسم بخشیده و به معرض نمایش گذاشته است
timoo در این آثارش اشخاص اصلی را در بخش جلو و نزدیک تابلو رسم کرده و از طبیعت به عنوان تنها چشم اندازی از تابلو ترسیم کرده که افراد در آن به گشت و گذار ساده می پردازند؛ بدون گم شدن و رها شده درون طبیعت بکر و متوحش.
نقاشی های او با عنوانAmateur Art باور نکردنی است! اثری است که از شور رمانتیست ها لبریز است.
خلاصه بگویم، نگاه کردن به این آثارش موجب استراحت فکر و بیشتر از آن، آسودگی خیال می گردد.
|
نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:نقد,آثار,timoo,هنرمند,سایه,کشف,نقاشی,آدمک,آسمان,شب,, موضوع: <-CategoryName->
لينک به
اين مطلب
|
رویدادهای قراردادی متکی بر تقویم، حکم همان تلقی خطی، مغشوش و ناخوانا از زمان را دارند که همه در آن گرفتاریم و چارهای هم نیست.
اردیبهشت رو به اتمام است، ماهی که عمق بهاران فرهنگ ما نیز هست. زیرا که به تناوب روزهایی گذشتهاند که نامی شدهاند به نام بزرگان فرهنگمان. و تماشا و تورق گذرایی که به بهانهی «روز ملی»شان بر آنها میشود جشننامهی کوچکی است برای بزرگانی که هرکدامشان توانایی داشتهاند و نامشان چنان عظیم است که بتوان روزشان را به روز ملی زبان و ادبیات فارسی تبدیل کرد.
انجام قراردادها هم در قدرت ما و چون مایی نیست و دستمان کوتاه است و «جارختی بلند»...
باری، بگذریم که هرچه بگوییم فایدهای ندارد و تنها میگوییم که گفته باشیم:
یکم اردیبهشت، بنا بر تقویم رسمی «روز سعدی» اعلام شده است.
سعدی بزرگ آن است که در زبان و کنایت و اشارت، او را حدی نبوده و نیست. باید دید در عصر ما چگونه میشود به دیدار سعدی رفت.
خوانش شیخ سخن، خوانشی شیرین است و برای همگان راحت. جای هزار حرف و حدیث با هم قطعهای از سعدی را میخوانیم:
معلم کتابی دیدم در دیار مغرب ترشروی، تلخگفتار، بدخوی، مردمآزار، گداطبع ناپرهیزگار، که عیش مسلمانان به دیدن او تبه گشتی و خواندن قرآنش دل مردم سیه کردی. جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه به دست جفای او گرفتار. نه زهرهی خنده و نه یارای گفتار. گه عارض سیمین یکی را طپانچه زدی و گه ساق بلورین دیگری شکنجه کردی.
القصه شنیدم که طرفی از خباثت نفس او معلوم کردند و بزدند و براندند و مکتب او را به مصلحی دادند پارسای سلیم، نیکمرد حلیم، که سخن جز به حکم ضرورت نگفتی و موجب آزار کس بر زبانش نرفتی.
کودکان را هیبت استاد نخستین از سر برفت و معلم دومین را اخلاق ملکی دیدند و یک یک دیو شدند. به اعتماد حلم او ترک علم دادند. اغلب اوقات به بازیچه فراهم نشستندی و لوح درست ناکرده در سر هم شکستندی.
استاد معلم چو بود بیآزار/ خرسک بازند کودکان در بازار
بعد از دو هفته بر آن مسجد گذر کردم. معلم اولین را دیدم که دل خوش کرده بودند و به جای خویش آورده. انصاف برنجیدم و لاحول گفتم که ابلیس را معلم ملائکهی دیگر چرا کردند. پیرمردی ظریف و جهاندیده گفت:
پادشاهی پسر به مکتب داد/ لوح سیمینش بر کنار نهاد
بر سر لوح او نبشته به زر/ جور استاد به ز مهر پدر
سوم اردیبهشت روز «شیخ بهایی» اعلام شده. شیخی اصالتن غیر ایرانی که چون ماهی در حوض پارسیان بالیده و برآمده و تجسد لفظ «حکیم» نزد ماست.
هم هیئت میداند و هم شعر و هم علوم غریبه را نیک میشناسد و هم علوم طبیعی را میفهمد (میگویم میداند و میفهمد چون زنده است و مرگش نیست). در جبل عامل لبنان به دنیا آمد و در کودکی همراه با پدرش به جرم شیعهبودن مطرود شد و از آنجا گریخت. و به سوی پایتخت بزرگ شیعی، اصفهان صفویان شتافت و در آنجا بالید و چنان کرد که افتاده و دانی. تنها معماری مسجد شیخ لطفالله کافی است تا روح زندهی شیخ حکیم را در سنگ و لعاب و خشت دریابی.
هنر او آمیختن عرفان با گچ و آهک است و پدیدار کردن جنبههای رازگونهی حکمت شرقی در معماری. چنین است که اگر وقت اذان ظهر در مسجد شیخ لطفالله باشی، نور پنجره(غلامگردان) را میبینی که به داخل محراب افتاده است.
او علاوه بر معماری آب، معمار بزرگ نور و صدا نیز هست و از دیگر باقیاتش به حمام عجیب اصفهان و نیز منارجنبان میتوان اشاره کرد.
بیست و پنجم اردیبهشت روز فردوسی نامگذاری شده. حرافی دربارهی فردوسی نیز بیهوده است و به پاسداشت این حماسهسرای نامی جهان قطعهای را که او در مرگ پسرش سروده و در آغاز بخش رستم و سهراب قرار داده است نقل میکنیم:
اگر تندبادی بر آید ز کنج/ به خاک افگند نارسیده ترنج
ستمگاره خوانیمش ار دادگر/ هنرمند گوییمش ار بیهنر؟
اگر مرگ داد است پس بیداد چیست؟/ ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟
از این راز جان تو آگاه نیست/ بدین پرده اندر تو را راه نیست
همه تا در آز رفته فراز/ به کس بر نشد این در راز باز
به رفتن مگر بهتر آیدت جای/ چو آرام گیری به دیگر سرای
بیست و هشتم اردیبهشت هم روز خیام اعلام شده.
جالب است که از پنج شاعر بزرگ پارسیگوی (بنا به قول اکثریت)، سه تایشان در اردیبهشت گرامی داشته شدهاند.
خیام اما تنها یک شاعر نیست. یک دیدگاه است. یک جهانبینی است. هیبت است. «خیامیبودن» یک حالت است. یک وضع است. این حالتی که بنیانهای هستی را متزلزل میکند و هیچ و پوچ جهان را یادآور میشود حالت خیامی آدمهاست.
خیام شاعر ایرانی نیست. یک حس انسانی، یک حال جهانی است که در آن تو میبایست که دمی را دریابی و دیگر هیچ. نوعی از زیستن است که انتخابش میکنی تا بر یأس غلبه کنی. او هستی انسانی را یادآور میشود که مرز میانش خاک است و باد است.
شعر خیام یکی دو کلام بیشتر نیست و تکانهای که به دل میدهد اما بسا طولانی است:
یک چند به کودکی به استاد شدیم/ یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید؟/ از خاک درآمدیم و بر باد شدیم
|
نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:اردیبهشت,سعدی,حافظ,سایه,فردوسی,خیام, موضوع: <-CategoryName->
لينک به
اين مطلب
|
شعری از جبران خلیل جبران
من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام میفهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می گفتم
تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم
که چه جرمی دارد
دستهایی که تهی ست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرست
روزگاریست غریب
تازگی میگویند
که چه عیبی دارد
که سگی چاق رود لای برنج
من چه خوشبین بودم
همه اش رویا بود
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
|
نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:شعر,جبران,خلیل,جبران,سایه,عاشق,عشق,هوس,غریب, موضوع: <-CategoryName->
لينک به
اين مطلب
|
دو دست ناچیز، کشیده به آسمان، به امید دعایی نامستجاب، کوششی مذبوحانه در برابر مسافری که قطعاً عازم روز واقعه است
حامد بهداد از آخرين كساني بود كه پيش از فوت بر بالين ايرج قادري حاضر شد و مبارزه يكي از بازيگران پيشكسوت سينماي ايران با مرگ را تماشا كرد. ديروز شنيه 16 ارديبهشت پس از اين ملاقات تلخ يادداشتي نوشت و كمتر از 24 ساعت بعد از نوشتهشدن اين متن، خبر درگذشت ايرج قادري منتشر شد. متن كامل يادداشت حامد بهداد را اينجا بخوانيد:
اصلا از خودمان یک سوالی داریم . چیزی یادمان مانده؟ یا نه؟ شاید همه چیز کلا یادمان رفته ، داستان چیست مثل اینکه دیگر دلمان برای هم تنگ نمی شود . ببینم مشکلی پیش امده ؟ اه خدایا من چه بی ربط حرف می زنم. فکر می کنم کمی دلخورم یا هر چیزی که به تلخی خاطره هایم اضافه می کند و مرا در هم می شکند. البته ایرج قادری عازم سفر است من بسان یک چشم انتظار دلشکسته مانند یک یاس واقعی از همه سفرهای طولانی و بی بازگشت غمگینم.
من گمان می کنم مدتی است کمتر یکدیگر را دوست می داریم من گمان می کنم شاید چیزهایی باعث شده که مثلا شما از من دلخور باشید یا هرچیز دیگر. خب عذر خواهی می کنم . ایا این باعث نمی شود کمی دلتان به رحم اید؟ یادتان نیست؟ تاراج را دیده بودید؟ دادا را چطور ؟ پشت خنجر را کجا دیدید در سینما یادر ویدئو یا برادرکشی ، کوسه جنوب ، کوچه مردها را یادتان هست ، ایرج قادری چطور؟ فردین مرد اخر این چه برزخی است می خواهم زنده بمانم. یه کاری کنید خاطره هامان به تاراج رفت؛ عجب حکایتی است.
من همین دیروز بود که در ساعت یک کودک به تماشای اینها می نشستم من همین دیروز... درست یادم نمی اید از خدا چه خواستم حیف . حیف. حیف. حالا در امتداد این واقعیت تلخ چه می توان کرد دو دست ناچیز کشیده به اسمان به امید دعایی نامستجاب . کوششی مذبوحانه در برابر مسافری که قطعا عازم روز واقعه است. من می خواهم دلشکستگی خود را صمیمانه و بی ادعا ابراز کنم من می خواهم همه با هم برای هم دعا کنیم حتی اگر یکدیگر را گاهی دوست نداشته ایم .
به دنبال یک موسیقی می گردم که مرا یاد یک چیز درست می اندازد. یافتم ان تصنیف معروف که می گفت : دوستی ای به خدا جون و دلم جون و دلم
سر اگر در قدم تو بدهم باز خجلم
دشمنی وقتی زدل نور محبت می بره
رنگ افتاب می پره رنگ افتاب می پره.
صدای زنبورک می اید
جان یک رفیق بی رمق شده .
صدای زنبورک می اید.
مردک چشمش بی سو شده
صدای زنبورک می اید .
کوچه مردها را دعا کنید شاید دیگر روزی از این کوچه صدایی نیاید اه خدایا...
منبع : بازيگران قديمي
|
نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:يادداشت,حامد,بهداد,ايرج,قادري,درگذشت,بازيگر,پيشكسوت,سایه,سینما, موضوع: <-CategoryName->
لينک به
اين مطلب
|
بازخوانی یک مقاله امیر قادری پس از باری رئال مادرید-بارسلونا :
در دنیای بی قهرمان نو؛ آخرین مرد
- امتحاناش کنید. کافی است در زندگی اعلام کنید که یک برندهاید. خواهید دید چه بر سرتان میآورند.
2- خوزه مورینیو سرمربی رئال مادرید یکی از همین آدمهاست. هیچ کس به اندازه او نمیداند چنین ادعایی، چه بر سر گوینده آن خواهد آورد. میخواهد مربی یک تیم فوتبال باشد یا یا یک کارگر گمنام در محلهای از یاد رفته. اما مورینیو این بازی را دوست دارد. او میخواهد قهرمان دنیایی باشد که دیگر به قهرمان اعتقادی ندارد. به خصوص به قهرمانی که خودش عالم به قهرمان بودناش باشد و اعلاماش هم میکند. دنیایی که تمام تلاشاش این است که مرز میان بالا و پایین، شمال و جنوب، خاص و عام و... را از بین ببرد. دنیایی که در آن یک آدم معمولی صرف حضور در یک برنامه تلویزیونی واقعنمایانه (ریالیتی شو)، تبدیل به یک ستاره میشود. دنیایی که مردم عادی با استفاده از فضای گستاخ و پرشور و مرز شکن اینترنت، می توانند یک طبقه زورمند را در هم بشکنند یا لااقل به دل آن نفوذ کنند. دنیایی که پسری از خاندان سلطنتی، با دختری از میان مردم ازدواج میکند. این خوب است که. مشکل اما این جاست که چنین دنیایی از داشتن قهرمان تهی است. حالا با نسلی تازه رو به روییم که از وجود رهبرانی از نوع سابق، محرومند و تک و توک پیش بیاید قهرمانی از دنیای تازه گیرشان بیاید.
3- این وجه مثبت ماجرا بود که هزینه خاص خودش را داشت. جامعهای پر از آدمهای معمولی مدام در حال بزرگ شدن، که البته از پذیرش قهرمان معذورند. به این اضافه کنید همه آن خصلتهای وحشتناک قدیمی بشر و هژمونیهای غالب بر آن. که از برتر شدن یک انسان، نگران است. که میکوشد با قوانین از پیش ساخته، خلق پارهای معذوریتهای اخلاقی و اجتماعی، و البته ترس، آدمها را در حدود تعیین شده حفظ کند. پپ گواردیولا مربی بارسلونا، خوب است؛ از جمله به این خاطر که ارزشهای فردیاش را به هماهنگی تیمیاش ارجاع میدهد. ما از حضور «فرد»ی مثل گواردیولا، نگران نمیشویم. نمیترسیم. او ارزشهای خودش را به تیماش حواله داده است. حداکثرش این است که در دقایقی از بازی، با هماهنگی خوب و روشهای پیچیده ایجاد فضا و سپس حمله، ما را به وجد میآورد. اما حواساش هست که از این حد فراتر نرود. که به خودش به عنوان فردی فراتر از جریانهای غالب و آگاه به قاعده بازی، اشارهای نکند. او همین است که هست. مربی یک تیم فوتبال به اسم بارسلونا. اما رئال مادرید کهکشانی، حالا تیمی است به مربی گری فردی به اسم خوزه مورینیو. که البته نتیجه هم میگیرد. مورینیویی که بعد از کسب سومین جام مهم سال گذشتهاش، جام قهرمانان، پسرش را روی دوشاش گذاشت و به ورزشگاه آورد. این طور شخصی کردن قهرمانی که البته خیلیها در رسیدن به این رتبه نقش داشتهاند.
4- در جام جهانی 2010 ما مارادونا را داشتیم به عنوان قهرمانی از نسل گذشته. کسی که با زمان پیش نیامده بود و واکنشهایش، حرفهایش و اعتراضهای جذاب گذشتهاش را هم در میدان تازه، تبدیل به یک طرح بامزه کرد. مارادونا فرد بودن را میفهمید و فرزند زمانه خود بودن را نه. یک قهرمان قدیمی بود. متعلق به دورانی که دنیا هنوز میتوانست و این نیاز را در خود احساس میکرد تا قهرمان داشته باشد. پس تقدیساش میکردند و دیگر نمیکنند. اما حالا خوزه مورینیو، سرمربی امروز باشگاه رئال مادرید، میخواهد همین دنیای تازه را با ابزارهای خود این دنیا، وادار به پذیرش چنین قهرمانی کند. او مرد رسانههاست. کارش را بلد است. نابلدی و عقب ماندگیاش را پشت اعتراض و افشاگری و قهرمانبازیهای حالا دیگر کاریکاتورگونه پنهان نمیکند. برای او این قبیل اعتراضها و افشاگریها جزیی از قاعده بازی است. بازی که قاعدهاش را مورینیو قواعدش را از گردانندگانش هم بهتر بلد است. پس از ابزار آنها برای غلبه خودش استفاده میکند. او از «تیم» حرف میزند و «فرد» میسازد. از خلقیات ظاهری و قوانین اجتماعی برتری شکن، برای غلبه بر خود این چیزها بهره میبرد. از رسانههای مرز شکن استفاده میکند تا مرزهای قهرمانی خودش را بنا کند. از ابزار خودشان، علیه خودشان استفاده میکند این رفیق ما.
5- مورینیو را دوست دارم. چون بهام قوت قلب میدهد که در این دنیای تازه با شرایط تازه، میشود قهرمانهای تازه ساخت. که نسل فرد و قهرمان از بین نرفته است. میداند و میدانیم که چه کار سختی است. که به خاطرش باید چه قوانین و قواعدی را بشکنیم و در برابر چه ابزار هولناکی قد علم کنیم. که در این مسیر هوش و دانایی و حرفهای گری فرد به هیچ انگاشته میشود تا مفهوم قهرمان نقض شود. مورینیو همه اینها را میداند و باز ادامه میدهد.
6- گفتم که. امتحان کنید. بگویید یک برندهاید. ببینید این اعلان، چه مسئولیتی را به دوشتان میاندازد. قویتر از جاذبه زمین، آن چشمهای ملتمسی است که میخواهد شما را به زیر بکشد و از پایین، منتظر سقوط، چشم به شما، این بالا دوخته است.
امیر قادری
|
نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:مقاله,امیر,قادری,دنیا,بی,قهرمان,نو,آخرین,مرد,خوزه,رئال,بارسا,سایه,فوتبال, موضوع: <-CategoryName->
لينک به
اين مطلب
|
جواد ترشيزي
حرامزاده ليمويی (-18)
شايد همهاش تقصير مادرم بود.سعي ميکردم زياد در مورد او با پدرم صحبت نکنم تا اين دفعهي آخر که رسيد به کلمه فاحشه و تصميم گرفتم ديگر هيچوقت حرفش را پيش نکشم.
«او يک فاحشهي سگ مصب بيشتر نبود.»
نميدانستم چه جوابي بدهم. چهطور به خودش اجازه ميداد اينطوري صحبت کند. اگر کسي به خودش بگويد ترياکي، خشتک طرف را سرش ميکشد....
ادامه مطلب |
نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: شنبه 27 اسفند 1390برچسب:-18,حرامزاده,لیمویی,سایه,فاحشه,مادر,جواد,ترشیزی,سایه, موضوع: <-CategoryName->
لينک به
اين مطلب
|
"در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا , روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد .
این دردها را نمیتوان به کسی اظهار کرد , چون عموما مردم عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جز اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند , شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند"
"و اینجا بود که فهمیدم تا ممکن است باید خاموش شد , تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم , فقط برای اینست که خودم را به سایه ام معرفی کنم - سایه ای که روی دیوار خمیده و مثل این است که هر چه می نویسم با اشتهای هرچه تمامتر می بلعد – برای اوست که می خواهم آزمایشی بکنم : ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسیم ."
"فکرش را بکنيد , يک عامل مجازي ميآيد و روي عوامل حقيقي تاثير ميگذارد. تاثير که چه عرض کنم؛ کنفيکون. وحشتناک است؛ دلهرهزا و رعبآور. حتي اگر کمي عميقتر فکر کنيم، برخي از افسانهها هم يادمان ميآيد: خدايان رومي و يوناني تصميم ميگيرند، فلان شاهزاده به بيسار شاهدخت نرسد و يکهو صائقهاي ميزند و فاتحه. يا چه ميدانم وردي در آسمان خوانده ميشود و داماد، عروس را شبيه مارمولک ميبيند. همين است ديگر! غير از اين که نيست؟ ميخواهم بگويم اگر آنها را باور نکنيم، از اين هم بهراحتي ميتوانيم بگذريم. چون هردويشان واقعا حضور ندارند. وجودشان فيزيکي نيست و عرصهاي هستند براي پرورش مجاز و خيال. ولي اگر يک لحظه رويش بايستيم و بپرسيم يعني ميشود؟ ترس همهجايمان را فراميگيرد. البته اين روزها باب شده که همه، چيزي از متافيزيک بگويند و حلقهحلقه تا ملاقات خدا بروند. مطالب زيادي هم دربارهي اعتياد اينترنتي گفته شده که دربرابر کراک و ترياک بچهبازيست. براي همين ترسمان دو-سه دقيقه بيشتر دوام نميآورد و من هم قصد ندارم زيادي روي اين قضيه مانور بدهم. يعني ميخواهم کليگويي بکنم: من آدمي سنتيام و اين حرفها توي کتام نميرود."
و فقط یک سوال می ماند :
"آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی , این انعکاس سایه روح که در حالت اغماء و برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند کسی پی خواهد برد؟"
|
نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: پنج شنبه 25 اسفند 1386برچسب:سایه,سرآغاز,مقدمه, موضوع: <-CategoryName->
لينک به
اين مطلب
|
بسم هو الرفیق...
همیشه و همه جا شروع کردن سخت ترین مرحله هر کاری است ولی ایرادی ندارد چون این نیز بگذرد...
میتوان گفت که هسته اولیه این گروه حدود یک و نیم،دو سال پیش تشکیل شد.از روزی که چهارتا دانشجوی صفر باهم دوست شدند این دوستی در حد همه دوستی ها و رفاقت ها بود تا این که چند وقت پیش فکر کاری نو کردن و طرحی نو برانداختن در بحث های گروهمان جا باز کرد و کم کم قوی تر و جدی تر شد تا این که تصمیم به تأسیس یک گروه یا دفنر فرهنگی،هنری در دانشکده امان گرفتیم ولی برای اقدام کردن به این کار نیاز به اجازه و حمایت معاونت فرهنگی دانشگاه و یا لااقل دفتر فرهنگی دانشکده را داشتیم که متوجه شدیم که گویی لااقل در دانشکده کسی از مسئولین منتظر ما نیست و میل و رغبتی به بودن یک گروه فرهنگی مستقل از دانشکده نیست بلکه به قول معروف دنبال دردسر نمیگشتن و حال چندتا جوون پرشور که هر لحظه ممکن است که دانشکده را بهم بریزن نبود...
وقتی جمع ما این وضعیت را ملاحظه کرد که چگونه در جایی که اصلاً باید جوان های پرشور را جمع کرد برای انجام کارهای فرهنگی هنری ولی نمی گذارند که کسی فعالیتی حتی به اندازه یک تکان خوردن انجام دهد و سریعاً جناب آقای حراست در آنجا حاضر و سریع هر فعالیت را از ریشه میخشکاند تصمیم گرفتیم که سرنوشت گروه فرهنگی را با امید و شور و شوق بیشتری،با آزادی عمل بیشتری در مکانی دیگر امتحان کنیم در جایی که صفر و یک ها هستند که حرف میزنند و کار میکنند.در دهکده جهانی که هم از لحاظ هزینه های مالی و زمانی بسیار بهتر و هم از لحاظ جامعه مخاطب از کمیت و کیفیت بالاتری برخوردار است.
این شد که حالا ما اینجاییم و انشاءالله که گروهی پایه مینهیم که در آینده حرف های بسیار زیادی برای گفتن دارد...
با امید به لطف الهی و همت دوستان انشاءالله در انواع زمینه های فرهنگی،هنری و علمی وارد خواهیم شد از ادبیات و شعر و شاعری تا سینما و موسیقی...از مطالب مافوق جدی تا مطالب طنز و گاهی هم کمدی...از مسائل علمی روانشناسی تا مسائل و آخرین دستاورد های علم روز مهندسی برق...از اخبار جهان تا اخبار ریز دانشگاه و دانشکده و حتی ریزتر و ریزتر اخبار و وقایع اتفاق افتاد در کلاس ها...خلاصه هرموضوع و هر چالش و هر سخنی که در ذهن دانشجوی می اید را در این وبلاگ خواهید دید...
«دوصد گفته چون نیم کردار نیست...»پس سخن کوتاه میکنیم و به عمل میاییم که به عمل کار برآید به سخندانی و سخنرانی نیست...
تا سلامی دیگر ارادتمند شما...
|
نويسنده: علی صدیقین تاريخ: سه شنبه 23 اسفند 1385برچسب:رفیق,گروه,فرهنگی,هنری,علمی,سایه,دانشکده,حراست,ادبیات,سینما,موسیقی,مهندسی برق,طنز,جد,, موضوع: <-CategoryName->
لينک به
اين مطلب
|
|