گروه علمی فرهنگی هنری

سایه

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

سايت ها و وبلاگهاي مفيد:


امکانات


درگذشت استاد تئاتر ایران: وقتی خبر مرگ‌اش بعد از خبر آسفالت فرودگاه اصفهان اعلام شد!

یک مرثیه برای خودمان و نه او

علی ملاصالحی: حمید سمندریان درگذشت . گوینده ی رادیو آنقدر بی احساس این رو می گوید که من یه لحظه شک می کنم چی گفت ؟

قبل از این داشت در مورد طرح آسفالت کردن فرودگاه اصفهان با تکنولوژی پلیمری حرف می زد . دلم هُری ریخت . استاد از پیشمان رفته بود .

می گویند وقتی مردم قدر نعمتی را نمی دانند خدا آن را از آنها می گیرد . این در زمان فوت نعمت حقیقی در سرم می چرخید که اتفاقا اسمش هم نعمت بود (چقدر کنایه در این بود !!) ولی امروز این حرف دوباره در سرم می چرخد ، وقتی به دوستانم پیام کوتاه می زنم خیلی ها ازم می پرسند کی بود این آقای سمندریان ؟ می خواهم موبایلم را له کنم !! اما بعدش فقط دلم می سوز .

دلم می سوزد برای صدا و سیمای مملکت که خبر بین المللی شدن فرودگاه اصفهان را مهمتر از خبر فوت استاد می داند و برای مردمی که نه استاد حقیقی را می شناسند ونه استاد سمندریان، چون اینها ادم های تاریخ این مملکت هستند همانطور که سینما بدون فیلمبرداری استاد حقیقی اینجا نبود و تئاتر هم بدون اجراها و ترجمه های استاد سمندریان. یاد مرگ ویتنی هیوستن افتادم خوانند ای که شاید نه پرفروش ترین ترانه های تاریخ را داشت نه بهترین صدا را ، شاید چند آهنگ خوب وعالی داشت (فعلا فقط I will Always Love You یادم است) و رسانه های خارجی ای که خبر فوریشان رفتن ویتنی به بیمارستان بود . ولی ما... افسوس ...

دلم می سوزد برای خودم . من زمان اجرای آخرین تئاتر استاد ( ملاقات با بانوی سالخورده ) چهارده سالم بود و خیلی درک هنری نداشتم و اصلا در این باغها نبودم؛ولی وقتی در موردش می شنوم : در مورد آن صحنه آخر که همه به پیام دهکردی نزدیک می شوند و ناگهان دور می شوند و جای پیام یک تابوت است یا صحنه ی چند دقیقه ای که باز پیام دهکردی یک سیگار کامل را روی صحنه به عنوان آخرین سیگارش می کشد ، همه و همه استادی او را نشانم می دهد . و حسرت من از ندیدنش . دلم می خواست همه ی وسوسه های زمین را به عنوان معدود کارهای سینمایی استاد ببینم . ولی افسوس که موسسه های پخش ویدیو ترجیح می دهند کارهای کمدی جفنگ را عرضه کنند .

دلم می سوزد برای نسلم ، نسل چهارمی که هیچ آرمانی ندارد و تمام آدمهایی که شاید می توانست به عنوان الگو برای خودش قرار بدهد هم پیش از آن که بشناسدشان رفتند . برای نسلی که الان اگر بخواهی بیوگرافی جنیفر لوپز و هزار بازیگر هالییودی را می داند و فیلم هایشان را دیده ولی نمی داند که مرحوم مهدی فتحی و محمد علی کشاورز که هستند . نمی داند که بعضی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینمای ایران از زیر دست همین استاد سمندریان در آمده اند ... برای نسلی که مثل من هیچگاه فرصت دیدن تئاتر های استاد را نداشتند و بدتر از آن نمی دانند که چه شاهکارهایی را از دست داده اند !!

دلم می سوزد برای مسئولین مملکتم . مسئولین که فکر می کنند همه چشم به آنها دوخته اند و یادشان نیست که بعد از چند صد سال همه شکسپیر را یادشان هست نه وزیر و وکیل دوره ی او و نه حتی پادشاهش . ای کاش این مسئولین قدر افرادی که هنوز زنده اند را بدانند مثل استاد کشاورز و در نهایت ابراز ارادتمان به نام کردن یک سالن تئاتر یا سینما به یاد بزرگانمان نباشد . باز صد رحمت به مسئولان جدید ، قدیمها که البته همین هم نبود !!

موخره :

یادم هست که اولین بار که رفتم تئاتر به یکی از تئاتر های گروه لیو، هفده سالم بود که رفتم دیدن "به خاطر یک مشت روبل". یادم است که آخر نمایش رضا بهبودی عزیز گفت که نمایش را به بزرگی تقدیم می کند که در سالن است . استاد سمندریان بود و مردم ایستاده استاد را تشویق کردند. یادم هست که بعد از نمایش رفتم جلو و در اولین نمایشی که داشتم می دیدم با بزرگترین مرد تئاتر دست دادم یادم هست که پرسیدم :

- استاد کی کار بعدی شما را می بینمیم ؟

و استاد با یک لبخند قشنگی جواب داد

- دیگه نوبت شما جوانهاست که کار کنید .

روحش شاد ( که می دانم شاد است ) ولی می خواهم بگوید که اگر می گوییم خدا رحمتش کند بگوییم خدا ما را هم رحمت کند .

نمی خواهم بروم در طول موجی که بگویم انگار می دانست دیگر کار نمی کند ولی اگر زمانی من به جای برسم ( که امیدوارم ) مطمئنم آن حرف استاد بی تاثیر نبوده است. مرده پرستی نمی کنم مرثیه می خوانم برای زمانمان برای نسلمان و هزاران چیز دیگر که روزگارمان نشانمان می دهد .

علی ملاصالحی

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:حمید,سمندریان,در,گذشت,استاد,تئاتر,ایران,خبر,مرگ‌,آسفالت,فرودگاه,اصفهان,اعلام,, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

سیاه، سفید، پلیسه

سیاه، سفید، پلیسه

نوشته محمد قائم

 

در خاموشی یکی از شبهای پرهراس مهر 59 که حمله‌های هوایی به تهران و شهرهای دیگر ایران شروع شده بود کسی چراغ‌ قوه ‌به‌دست به سراغم آمد.

خبرنگار روزنامهٔ  ال پائیس چاپ مادرید در پارک هتل، پاتوق آن سالهای خبرنگاران خارجی در تهران، از همکاران اروپایی‌اش پرسیده بود چرا عمـّامهٔ‌ روحانیونی سیاه است و مال برخی سفید.  خبرنگارهای فرانسوی و ایتالیایی با هرهر و کرکر سر به ‌سرش گذاشته بودند که سفیدها را تازه از خشکشویی گرفته‌اند.

نخستین بار بود به ایران می‌آمد.  بیشتر گزارشگران سالمندتر دیگر نشریات عمدهٔ اروپایی از سال 57 به ایران رفت‌وآمد کرده بودند و بعضی در تهران حتی دستیار دائمی داشتند.  ظاهراً خبرنگار جوان اسپانیایی را زیاد تحویل نگرفته بودند.

مطلبش را باید تا نیمه‌شب مخابره می‌کرد تا در شمارهٔ فردا صبح چاپ شود.  در توضیحات فشردهٔ یکی‌دو ساعته‌ای‌ مفهوم رنگ عمـّامه و نکاتی دیگر برایش روشن شد.  در عین حال خیالش را راحت کردم که نه تنها همکاران شوخ طبع او، بلکه خود دارندگان دستارهای سیاه و سفید هم مطمئن نیستند در اوضاع آشفتهٔ ایران کی‌به‌کی است.

حالا با دیدن بعضی از این طلبه‌های سوپردولوکس مدل بالا که در تلویزیون وطنی مثل طوطی ِ کوکی داد سخن می‌دهند به یاد ‌گزارشگر اسپانیایی می‌افتم.

گذشته از عبا و قبا و رداهای شیر و شکری و آبی آسمانی و رنگ مد فصل و غیره، جالب‌ترین افه شاید در عمامه‌هایشان باشد: با دقت به دو بخش تقسیم شده و بخش پایینی را چین پلیسه داده‌اند.

دامن پلیسهٔ سرمه‌ای یا قرمز با پیراهن سفید زمانی لباس شیک و در عین حال سادهٔ دختران جوان بود و در مغازه‌های لباسشویی اعلان "چین پلیسه" هم دیده می‌شد.  حالا نه تنها از سوی مخالفان تبرّج و غرب‌زدگی مصادره شده بلکه از بخش تحتانی بدن انسان مؤنث به پوشش فوقانی افراد مذکر ارتقای درجه یافته است.

 

 

همزمان، یک بار دیگر علیه کراوات (یا به تلفظ برخی اهالی تهرون‌آباد، "کروات") اعلان جنگ می‌دهند و می‌گویند در شرکتها و بیمارستانهای خصوصی کلک دیگری است برای جلب مشتری.

اما اگر از بیماران نظرخواهی شود شاید بگویند کراوات عاملی است مثبت در پزشک که به بیمار اطمینان می‌دهد با آدمی منظم و مبادی‌ آداب و چیزفهم در موقعیتی کاملاً رسمی و خطیر سر و کار دارد (در لطیفه‌ای، کسی در خیابان از رهگذری می‌پرسد "جنابعالی دکترید؟" و وقتی طرف می‌گوید نه، عتاب می‌کند "پس غلط می‌کنی کراوات می‌زنی.").

مخالفان "کروات" می‌گویند کدام آداب، کدام فهم؟ می‌توان پاسخ داد همان آدابی که طلبهٔ صفرکیلومتر بنا به آن مصلحت می‌بیند برای دُرافشانی علیه اومانیسم و لیبرالیسم و غیره ــــ در تلویزیونی که مجری‌‌‌اش هم معمولاً آقای دکتر است ـــــ عمـّامه‌اش را چین‌ پلیسه بدهد تا بیننده متقاعد شود طرف توی باغ است و لابد می‌داند دربارهٔ چه چیزی حرف می‌زند. 

اگر مسافری فرنگی بار دیگر دربارهٔ رنگ دستار ارباب عمائم بپرسد شاید آنها را به سه دستهٔ سیاه، سفید ساده و سفید پلیسه (فول آپشن ِ اتومات با شیشهٔ رنگی) تقسیم کنم.

عمـّامهٔ سیاه هم می‌تواند پلیسه باشد؟  والله اعلم.  آدم باید حوصله داشته باشد خیلی دقت کند. 

 

9 تیر 91

 

 

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: دو شنبه 12 تير 1391برچسب:سیاه,سفید,پلیسه,عمامه,آخوند,خبر,نگار,خارجی,ایتالیا,اسپانیا,روز,نامه,, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

عجیب ولی واقعی...

گاهی  وقت ها آدم از دور و اطرافش یه چیزایی میشنوه که شاخ که نه ولی باورش برای آدم خیلی خیلی سخته و بعد از شندیدن خبر دهان مبارک به اندازه یه تمساح بالغ و گرسنه باز میشه و اَآاَ....کنان میگه که خالی نبند و بعد از کلی قسم و جوون من جوون تو گفتن که آره من خودم با همین جفت دوتا چشم هام دیدم و باور کن به این ختم میشه که غلو کردی دیگه نه...

توی این مطلب میخوام براتون یه سری از خبرهایی رو بیارم که باورش سخته و شگفت زده میشین(اومدم بنویسم سورپرایز گفتم ای بابا خیر سرمون سایه مثلاً...مثلاً فرهنگی و میخواد کار فرهنگی بکنه باید با زبان شیوای پارسی بنویسم)و حسابی دهنتون باز میمونه که میشه...؟؟!!میشه واقعاً مردم...؟؟شدنی این کارها...؟؟(این تیکه آخر رو مثل خنده بازار قسمت های پارک ملت بخونین!!)ولی حالا که شده و مدارکش هم موجوده!!...(این تیکه رو چیزی نمیگم چوون دوستان گفتند که وبلاگ سیاسی نشه)

اصلا من چیزی نمیگم تا خودتون توی ادامه مطلب ببینین و بخونین و شگفت زده بشین...


ادامه مطلب
نويسنده: علی صدیقین تاريخ: پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:عجیب,خبر,,,,, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

سايه...

سایه هم هست و هم نیست...مجازیست در عین حقیقت...مجازی که خبر از حقایقی میدهد...و آن حقیقت...حقیقت انسانیت است...

نويسندگان


کاوش

Template By: LoxBlog.Com


© All Rights Reserved to saayeh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com